اتحاد با امام

راههای جلوگیری از تجاوز دشمنان

اتحاد با امام

راههای جلوگیری از تجاوز دشمنان

شرح دعاى سحر

سخن ناشر

بسمه تعالى کتاب شرح دعاى سحر که شرحى است عرفانى بر دعاى معروف سحر مروى از امام باقر علیه السّلام به قلم حضرت امام خمینى (رضوان اللّه تعالى علیه) در سن 27 سالگى ایشان به رشته تحریر در آمده و نخستین اثر قلمى آن بزرگمرد است. این کتاب بر پایه عرفان نظرى و اصطلاحات رمزگونه مشایخ این فن نوشته شده، از این رو برگردان آن به زبان فارسى آن هم در سطح فهم عموم کارى نامیسر جلوه مى‏نمود، اما عشق و ارادت مترجم محقق و شیوا قلم آن به امام، ایشان را به ترجمه آن واداشت تا هم این اثر گرانقدر مهجور نماند و هم امت فداکار آن امام عزیز از بهره‏هاى علمى و معنوى آن در حد میسور محروم نگردند، و ناشر نیز با همین انگیزه به چاپ آن اقدام نمود.

پس از چاپ اول و تقدیم آن خدمت حضرت امام، ایشان در یکى از ملاقاتها فرمودند: «کتاب شرح دعاى سحر خیلى غلط دارد، غلطنامه‏اى برایش بنویسید.» بر این اساس مترجم محترم اقدام به تصحیح کتاب نمود و با انجام اصلاحاتى در ترجمه و افزودن برخى پاورقیها، چاپ دوم آن را به انتشارات مؤسسه اطلاعات سپرد، ولى متأسفانه باز هم اغلاط بسیارى به جاى ماند و اغلاط چاپى تازه‏اى نیز بدان افزوده گشت.

مزایاى این چاپ‏

اکنون پس از سالها که از چاپ اول آن مى‏گذرد، با کسب اجازه از دفتر تنظیم و نشر آثار امام خمینى (ره)، تصمیم بر چاپ مجدد آن گرفته، بر آن شدیم تا یک ویراستارى دقیقى روى آن انجام گیرد. از این رو این چاپ داراى مزایاى زیر است:

1) در هنگام ویرایش پى بردیم که در متن عربى کتاب برخى از نکات ناسازگار نحوى وجود دارد که به علت عدم دستیابى به نسخه اصل، اصلاح همه آنها ممکن نشد، تنها برخى از موارد از قبیل تطبیق ضمایر و افعال قیاسا تصحیح شد و در برخى موارد آنچه صحیح بود در کروشه آورده شد. آیات آن تطبیق گردید و اخبارى که از اصول کافى و شرح وافى نقل شده بود با اصل آنها برابر شد و اصلاحاتى به عمل آمد.

2) ترجمه با متن در حد لازم مقابله شد و در آن نیز اصلاحاتى اعمال گردید. ضمنا چون ترجمه مربوط به زمان حیات امام عزیز بوده است عبارات دعایى مانند «دام ظله، دامت برکاته» به همان صورت نهاده شد.

3) براى دستیابى آسانتر خوانندگان گرامى به فصلهاى مختلف کتاب، همه ترجمه مسلسل وار پشت سر هم قرار داده شد، و براى مراجعه محققان نیز، متن عربى کتاب یکجا و منسجم در آخر کتاب قرار گرفت.

اینک که چاپ جدید این اثر به خوانندگان عزیز تقدیم مى‏شود، اطمینان حاصل است که غلط فاحشى در آن وجود ندارد و متنى کاملا پیراسته و ویراسته مى‏باشد.

در خاتمه لازم مى‏دانیم از فاضل گرانقدر جناب آقاى حسین استاد ولى که زحمت این ویرایش را به عهده گرفتند و آن را با دقت کامل به پایان بردند تشکر کنیم و توفیق ایشان و سایر محققان گرامى را در احیاى متون ارزنده اسلامى از درگاه خداوند متعال مسألت نماییم.

ناشر روز مبعث پیامبر گرامى اسلام (ص) 27- رجب- 1418- 7- 9- 76

بسمه تعالى‏

پیشگفتار مترجم‏

         شبم به روى تو روز است و دیده‏ام به تو روشن             و ان هجرت سواء عشیّتى و غداتى‏

             شبان تیره، امیدم به صبح روى تو باشد             و قد تفتّش عین الحیوة فی الظّلمات‏

 تاریکى شب هر چند پرده سیاهى بر افق مى‏کشد و بجز ظلمت و سیاهى چیزى به نظر نمى‏رسد و موجودات زنده که با نور سر و کار دارند از جنبش و فعالیت مى‏ایستند و همچون مردگان بى‏حرکت مى‏افتند، اما در ضمیر دل آگاهان و اولیاى الهى چراغى روشن است که صفحه هستى را روشن مى‏کند و آنچه را که با نور حسى نمى‏توان مشاهده کرد، با نور معرفت و روشنى باطن مى‏بینند، گویى که اشعه‏اى ما فوق نور از دل نورانى آنان تابیده و از همه اجسام و حواس عبور مى‏کند و ماوراء طبیعت و حس را نشان مى‏دهد.

این نور، برخاسته از عبادت شب زنده‏داریها و مناجاتهاى عاشقانه و خالصانه و بالاخره پیوند محکمى است که با کمال مطلق و جمیل‏ على الاطلاق پیدا مى‏کنند و هر لحظه نورى و معرفتى افاضه مى‏شود.

         هر دمش با من دلسوخته لطفى دگر است             این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد

 کریمه فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما اخْفِىَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ اعْیُنٍ «1» (هیچ کس نمى‏داند که از براى آنان چه چیزى دور از درک و دید دیگران نگهدارى شده است، چیزى که باعث روشنى دیده‏ها است) درباره کسانى است که تَتَجافى‏ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ «2» (پهلو از بستر برمى‏دارند و با پروردگار خود به راز و نیازند) وَ فی ذلِکَ فَلَیْتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ «3».

شرحى که هم اکنون به خوانندگان معرفت جو تقدیم مى‏شود نورى است مقتبس از مشکات پنجمین پیشواى جهان شیعه که به صورت دعا و در قالب الفاظ بر شیعیان و پویندگان راه عرفان و حقیقت افاضه شده است و بر قلب یکى از فرزندان راستین او برتابیده و آن نور به صورت کلمات جمله‏ها و سطور در آمده و تنزل وجودى پیدا کرده است.

آرى این شرح به قلم یکى از عارفان دل آگاه و شب زنده‏دارانى است که پیوسته در سراسر عمر، نیمه‏هاى شب با خداى بزرگ خود مناجاتها و راز و نیازها داشته است و روح عطشان خود را با زمزم معرفت سیراب کرده است. این روح در اثر اتصال به مبدأ قدرت آنچنان نیرومند گشته که در عین سلوک إلى اللّه و ارتقاء به سوى وحدت، از کثرات و عالم ماده و معاشرت با اجسام باز نمانده است و آنچنان مقام دلگشاى جمع الجمعى‏ یافته است که به حق مى‏توان گفت: رُهْبانٌ بِاللَّیْلِ وَ اسْدٌ بِالنَّهارِ.

این شرح چکیده‏اى است از برداشتها و معرفتهاى استاد بزرگ اخلاق، سرآمد معلّمین اسلامى و راهنماى حقیقت جویان که خود و علاقمندان خود را از رهنمودهاى معنوى مستفیض مى‏کند.

او نه تنها قهرمان بت‏شکن، مبارز بزرگ اسلام، الگوى مجاهدان، شمشیر برنده حق، پیشتاز میدان مرگ و شهادت و بالاخره آیینه تمام نماى وحدت امت و رمز اتحاد امت و امامت است؛ و او نه تنها مسندنشین اریکه افتاء، یکه تاز عرصه فقاهت، محقق قوانین شرعى و مؤسس مبانى اصولى است.

بلکه ابر مرد میدان معرفت و سلوک، قهرمان مسائل غیب و ملکوت، وارسته از ماده و کثرات و طائرى بلند پرواز در فضاى قدس وحدت است.

اگر برخى از فلاسفه غرب، جهان را آمیخته به منافرات مى‏دانند به حق مى‏توان این مرد بزرگ را مرکز تجمع اضداد و محور کشش‏هاى مختلف دانست. در لحظه‏اى که دم از معرفت و عرفان و سیر و سلوک مى‏زند و به وارستگى از تعلقات دعوت مى‏کند، باشد که بازماندگان قافله را به همراه قدمهاى تندرو خود به قافله توحید برساند و پر سوختگان عالم انسانى را با بالهاى سبک پر خود به فضاى تجرید راهنمایى کند، در همان حال به فکر پایه‏گذارى حکومت اسلامى، بازگیرى حقوق مستضعفان و حمایت از اجراى قوانین اسلامى مى‏باشد، و کمتر کسى است که بتواند بدین گونه مجمع اضداد باشد که از تصادم آنها مزاجى معتدل و انسانى نمونه پدید آید. «سرو ندیدم بدین صفت متمایل».

جمعت فی صفاتک الاضداد             و لهذا عزّت لک الانداد

 معمولا هر فردى از نظر فکرى و روحى بعد خاصى دارد. تنها نوابغ و نفرات انگشت شمارند که داراى ابعاد گوناگونى مى‏باشند و این یکى از خصایص الهى است که به برخى از افراد داده مى‏شود، ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظیمِ «1».

لابد خوانندگان گرامى خواهان سرگذشت زندگى این مرد بزرگ هستند که چنین توصیفى از او به عمل آمد:

این شخصیت بزرگ در یک خانواده روحانى در سال 1320 ه ق بیستم ماه جمادى الثانیه، در شهر خمین دیده به جهان گشود، مقدمات لازم از ادبیات فارسى و عربى را در زادگاه خود از اساتید مختلف آموخت، از نظر کمال به پایه‏اى رسید که ناچار بود مسقط الرأس را ترک گفته و در یکى از مراکز بزرگ علمى به تحصیل بپردازد. تصمیم بر این داشت که رهسپار حوزه اصفهان شود، ولى در همان روزها شهرت و آوازه مرحوم آیة اللّه حائرى یزدى در آن منطقه طنین انداخته بود، لذا براى شرکت در حوزه علمیه اراک که به وسیله آیة اللّه حائرى بنیانگذارى شده بود، به آنجا شتافت و در سال 1339 ه ق در این حوزه به تحصیل پرداخت. پس از یک سال و اندى مرحوم آیة اللّه حائرى تصمیم بر انتقال دادن حوزه به شهرستان مقدس قم گرفت و حوزه پر برکتى را در این شهر به سال 1340 ه ق پایه‏گذارى کرد.

آن روز از عمر شریف حضرت امام خمینى بیش از بیست بهار نمى‏گذشت. به فاصله چهار ماه از مهاجرت آیة اللّه حائرى به شهرستان قم ایشان نیز به آن شهر منتقل شد و دروس خود را آغاز کرد.

ایشان پس از انتقال به حوزه، فلسفه و حکمت را نزد مرحوم حاجى میرزا على اکبر حکیم و مرحوم آیة اللّه رفیعى فرا گرفت و عرفان علمى و  عملى را نزد استاد بزرگوار مرحوم آیة اللّه شاه‏آبادى آموخت و بحثى از کتاب کفایة را نزد مرحوم آیة اللّه یثربى فرا گرفت، آن گاه از سال 45 تا 55 رسما در محضر درس مرحوم آیة اللّه حائرى شرکت کرد و فقها و اصولا از آن منبع بزرگ علمى استفاده‏ها برد و نتایج افکار استاد خود را به رشته تحریر درآورد و در این خلال به تدریس سطوح و تدریس فلسفه و عرفان پرداخت و گروهى را در این فن پرورش داد، از آن جمله مرحوم استاد شهید مطهرى و آیة اللّه منتظرى است؛ و به خاطر زحمات فراوانى که درباره این دو نفر کشیده بود شهادت جانگداز استاد شهید مطهرى اثر عمیقى در دل ایشان گذاشت.

در دوران پر خفقان دیکتاتورى رضاخان، حضرت امام درس اخلاقى در مدرسه فیضیه شروع کرد و نویسنده ناچیز افتخار حضور در آن محضر پر فیض را داشتم و اوقات حضورم در آن انجمن تربیتى و روحانى را از ساعات پر ارج و گرانقیمت عمر خود مى‏دانم. امام در آن مجلس، اخلاق صحیح اسلامى را- که قطعا نمى‏تواند جدا از انقلاب باشد- به شیفتگان این مکتب مى‏آموخت. شیوه تدریس به گونه‏اى بود که افراد را شدیدا تحت تأثیر سخنان خود قرار مى‏داد.

این جریان ادامه داشت تا در سال 1320 ه. ش ایران مورد هجوم و اشغال نیروهاى متفقین قرار گرفت. خفاش‏ها به گمان آنکه در آن جو تاریک خورشید علم در پشت پرده است و مى‏توانند جولانى بزنند از لانه‏ها در آمده به یارى گروههاى وابسته شتافتند و داعیه‏هاى مختلفى از مذهب سازى و فرقه‏بازى در سرتاسر کشور به راه افتاد. در آن زمان بود که امام در کوبیدن این گروههاى وابسته در حاشیه اشتغالات علمى و بنیادى خود کتاب کشف الاسرار را منتشر کرد و در آن کتاب به خرده گیریهاى‏ گروهى از این فرقه بازان پاسخ دندان شکن داد. این کتاب در حالى که کتاب علمى و استدلالى است بیانگر روح انقلابى امام و علاقه عمیق ایشان به برچیدن نظام شاهنشاهى و تأسیس حکومت اسلامى است. در این زمانها بود که حوزه علمى قم با ورود فقیه بزرگ آیة اللّه بروجردى رونق عظیمى گرفت و قم بار دیگر مرجعیت علمى و سیاسى خود را باز یافت. در این برهه بود که حضرت امام خمینى به عنوان یک مدرس بزرگ و استاد مسلم فقه و اصول جلوه کرد، و مجلس درس وى از پرجمعیت‏ترین درسها به شمار مى‏رفت.

نویسنده که در آن اوان در حوزه علمى نجف بودم با آنکه حوزه نجف از اساتید پرتوانى بهره‏مند بود، و از همین رو عده‏اى از فضلاى آن وقت قم که مجتهدین فعلى حوزه هستند، به قصد ادامه تحصیل به نجف آمدند مشاهده کردم که گویى جاذبه حوزه قم نگذاشت آنان از محافل درسى نجف اشباع شوند لذا مجددا به قم مراجعت کردند. امام در این دوره توانست گروهى فقیه و مجتهد که هم اکنون از ذخایر حوزه علمى قم هستند پرورش دهد. علاقه طلاب به درس و بحث امام بیش از اندازه بود و ابداعات علمى ایشان در مباحث گوناگون فقه و اصول محور بحث در مجالس و محافل طلاب بود تا آنکه یکى از فضلاى حوزه، جناب استاد جعفر سبحانى مجموع بحثهاى ایشان را در اصول به نام تهذیب الأصول در سه جلد چاپ و منتشر نمود. حضرت امام در این برهه تا سال 80 ق- 40 ش که مقارن با فوت مرحوم آیة اللّه بروجردى بود به تعلیم و تربیت مى‏پرداخت. در این سال دستگاه جبار تصور کرد با فوت ایشان ریشه‏هاى علمى و تقوایى به خشکیدن گراییده و بیشه‏هاى علم و فضیلت خالى از مردان رزمنده و شیران غرنده است، از این رو به فکر افتاد باقیمانده‏ منویات فاسد خود را جامه عمل بپوشاند. در این هنگام بود که امام مخالفت همه جانبه خود را با رژیم ابراز نمود و در این راه رنجها، زحمتها، حبس‏ها و تبعیدها را به جان خرید و سرانجام از ایران به ترکیه و از ترکیه به عراق و از عراق به پاریس منتقل شد، ولى به فضل الهى و در رابطه با وعده صدق خداوندى انَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ ... «1» در ربیع 57 با ورود خود به ایران نظام فاسد را برچید و حکومت اسلامى را که از بزرگترین آمال او بود به صورت جمهورى اسلامى بنیانگذارى نمود.

این بود فشرده‏اى از زندگانى این رادمرد الهى که روحى وسیع و ابعاد مختلف و گوناگونى دارد.

از ابعاد روحى امام علاقه وى به مسائل تهذیب نفس و پیراستگى روح است که شاخص وجود او همواره به سوى آن متوجه بود و از دوران جوانى به تهذیب نفس و شرکت در مجالس اخلاقى علاقه وافرى داشت و هر کجا استادى معنوى و راهنمایى روحى مى‏جست براى فیض‏گیرى به سوى او مى‏شتافت.

شدت علاقه او به این مسأله گاهى عشق طبیعى‏اش را به فراگیرى علوم رسمى تحت الشعاع قرار مى‏داد و احیانا در قالب الفاظ و اشعار بسیار لطیفى در مى‏آمد، چنانکه در یکى از غزلها مى‏فرماید:

         عهدى که بسته بودم با پیر مى فروش             در سال قبل تازه نمودم دوباره دوش‏

         از قیل و قال مدرسه‏ام حاصلى نشد             جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش‏

             دستى به دامن بت مه طلعتى زنم             اکنون که حاصلم نشد از شیخ خرقه پوش‏

 مطالب و سخنان دلنشین امام در تهذیب اخلاق و تکمیل نفس و اخلاص در عمل از عالیترین و مؤثرترین سخنانى است که این ناچیز تاکنون بدانها اطلاع یافته‏ام. قسمتى از آن مطالب را در کتاب پرواز در ملکوت و کتاب ریا چاپ و منتشر نموده‏ام و از خداوند توفیق مى‏طلبم که بقیه مطالب حیات‏بخش امام را نیز به تدریج در دسترس علاقمندان و پیروان حق و فضیلت قرار دهم.

امام نسبت به مقامات انبیاء و اولیاء و عالم ماوراء طبیعت آنچنان عشق مى‏ورزید که هنگام مطالعه برخى از کتابهاى عرفانى که کوته نظران از مطالعه آن احتراز داشتند، بى‏اختیار اشک از دیدگانش فرو مى‏ریخت.

مسائل عرفانى آنچنان در نظر ایشان جنبه شهودى داشت که آنچه را مى‏نوشتند کاملا به آن یقین داشتند و هرگز مطلبى مشکوک و یا مظنون در مسائل عرفانى را منعکس نمى‏کردند.

در لطافت روح عرفانى امام همین بس که کوچکترین اسائه ادب به ساحت عارفان واقعى را که عمرى در کوى دوست قدم زده و به جستجوى محبوب به سر برده‏اند سیّئه کبیره مى‏خواند و اصولا این نوع علوم و معارف را علوم همگانى نمى‏دانست و مى‏فرمود براى درک این مسائل، ذوقى خاص و ذهنى ویژه لازم است که حقیقت را آنچنان که هست درک کند و در غیر این صورت اذهان نامساعد و نفوس غیر مهذب- و به تعبیر دیگر بلیدها و باردها- نه تنها درک نمى‏کنند، بلکه چه بسا به صورت غیر صحیح ارزیابى مى‏کنند.

از کلمات جامع ایشان بود که مى‏فرمود:

 «اگر آیینه وجود مستوى نباشد انبیا و اولیا را نیز در حال اعتدال نخواهد دید تا چه رسد به مسائل غامضه عرفان».

حضرت امام در میان عبادات به نماز شب بیش از دیگر عبادات علاقمند بود و پیوسته انجام نوافل یومیه و لیلیه را وسیله روشنى دل و شایستگى قلب و صفاى باطن براى واردات و انوار الهى مى‏دانست.

از میان متون زیارات، زیارت جامعه را بیش از دیگر زیارات مى‏خواند و در تمام آستان‏هاى مقدس مقید به خواندن زیارت جامعه بود. از دوران جوانى به برخى از مستحبات مانند غسل جمعه و انجام فریضه با جماعت عنایت خاصى داشت. در همان دوران مرحوم بروجردى که امام شخصیت بارزى بود، در بسیارى از نماز جماعت‏ها شرکت مى‏کرد و با امکان جماعت انجام فرایض را به صورت فرادى یک نوع محرومیت از فیض تلقى مى‏کرد.

امام از جمله کسانى بود که در تطبیق شریعت بر منطق عرفان و فلسفه و بالعکس، شدیدا علاقمند بود و گرایش به یکى را بدون آن دیگرى نقص تلقى مى‏کرد.

وقتى به ابعاد مفاهیم قرآن اشاره مى‏کرد بعد معارف قرآن را بالاترین بعد- که حتما باید به آن توجه نمود- مى‏دانست. چه بسا در تفسیر آیات و روایات به یک سلسله نکاتى که از افهام عادى دور است تکیه مى‏کرد.

روزى در بحث اخلاقى خود این حدیث را معنى مى‏کرد: مَنْ بَلَغَ ارْبَعینَ وَ لَمْ یَتَعَصّى‏ فَقَدْ عَصى‏ (کسى که به چهل سالگى برسد و عصا به دست نگیرد گناه کرده است) مى‏فرمود: سن چهل سالگى سن تکامل‏ قواست و عصا به دست گرفتن در این سن رایج و معمول نیست، پس مقصود عصاى احتیاط در زندگى است که باید از این پس با عصاى احتیاط گام بردارد.

مؤید این توجیه لطیف‏تر از نسیم سحر، روایاتى است که از اهل بیت علیهم السّلام رسیده است مانند روایتى که صدوق در امالى نقل مى‏کند که امام صادق علیه السّلام فرمود: «بنده تا به چهل سالگى نرسیده است در گشایش است و چون به چهل سالگى رسید خداوند به دو فرشته (که گماشته بر او هستند) وحى مى‏کند: من به بنده‏ام عمر قابل توجهى دادم پس با او درشتى کنید و سخت بگیرید و کاملا مراقب باشید و کم و زیاد و کوچک و بزرگ عمل او را بنویسید» [1].

حضرت امام در میان اساتید خود، احترام خاصى براى استاد عرفانش، مرحوم شاه‏آبادى قائل بود و با اینکه مرتبه کمال در عرفان را براى او حدى از مردم مى‏داند در تألیفات عرفانى‏شان از مرحوم شاه‏آبادى غالبا به عنوان «شیخ عارف کامل ما شاه‏آبادى روحى فداه» یاد مى‏کند، و از میان حکما و عرفاى گذشته علاقه خاصى به صدر المتألهین دارد و او را فردى محقق و متخصص که بسیارى از معارف را فهمیده و چشیده و مشکلات و مسائل را حل کرده است مى‏داند. شنیده‏ام که روزى در درس به عنوان تجلیل از مقام این فیلسوف عارف و در رابطه با تقدیر از علم و توبیخ کوته فکران که پیوسته درباره او سخنان ناشایست مى‏گویند چنین فرموده است:

 «ملا صدرا و ما ادریک ما ملا صدرا؟! او مشکلاتى را که بو على به حل آن‏

__________________________________________________

 [1] انّ العبد لفى فسحة من امره ما بینه و بین اربعین سنة، فاذا بلغ اربعین سنة اوحى اللّه عزّ و جلّ إلى ملکیه انّى قد عمّرت عبدى عمرا، فغلّظا و شدّدا و تحفّظا و اکتبا علیه قلیل عمله و کثیره و صغیره و کبیره.

در بحث معاد موفق نشده بود حل کرده است!».

ایشان براى محقق میرداماد نیز احترامى بس عظیم قائل بودند و نام او را هرگز بدون القاب سامیه در تألیفاتشان نیاورده‏اند. در یکى از تابستانها که حوزه علمیه قم تعطیل مى‏شود به دیدار فامیل به خمین رفته و تعطیلات تابستانى را در آنجا گذرانده‏اند در آنجا کتاب القبسات محقق میرداماد را که نیمى از مباحث آن کتاب مربوط به حدوث و قدم است مطالعه کرده و تصمیم مى‏گیرند که در همان سال تحصیلى این کتاب را براى عشاق حکمت و فلسفه تدریس کنند. در عالم رؤیا مرحوم داماد را مى‏بینند، محقق مرحوم اظهار مى‏کند که من راضى نیستم کتاب مرا تدریس کنید. پس از مشاهده این رؤیا از خواب بیدار مى‏شوند و در فکر و تأمل فرو مى‏روند که چرا سید به تدریس کتابش راضى نیست؟ پس از تأمل و تمرکز حواس باطنى به خاطرشان مى‏رسد که مرحوم میرداماد در میان توده مردم و قاطبه اهل علم از عظمت و احترام خاصى برخوردار است و تدریس کتاب او به واسطه عدم آمادگى و شایستگى لازم برخى از متعلمین سبب مى‏شود که مشتى افراد نادان که از آن حقایق آگاهى صحیحى ندارند اسائه ادبى به ایشان کنند و مقام شامخ آن بزرگوار در انظار کاسته شود.

نویسنده مى‏گوید: این نه از آن نظر است که سید بزرگوار ما علاقه‏اى به حفظ حیثیت اجتماعى خود داشته است، چه آن بزرگواران در دوران حیات در این عالم طبیعت از این گونه امور اعتبارى وارسته‏اند و عزت و ذلت در نظر خلق را پشیزى ارزش قائل نیستند و زبان حالشان مترنم این مقال است:

         گر ز چشم همه خلق بیفتم سهل است             تو مینداز که مخذول تو را ناصر نیست‏

 تا چه رسد به دوران حیات در عالم خارج از طبیعت که همه نور است و صفا و لذت و سرور، و جهان طبیعت با همه فریبایى خود، نسبت به لذات آن عالم قدر قابل ملاحظه‏اى ندارد و آنان را که پس از انتقال از این نشأه فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ «1» هستند چه اعتنایى به اعتبارات پوچ و هیچ این جهان تواند بود؟

بلکه از آن جهت است که اولیاء حق مظاهر رحمت الهیه‏اند و وجودشان در همه عوالم منشأ خیرات و برکات است، از این رو راضى نیستند که احدى از موجودات از کمال مطلوب خود بازماند و تا آنجا که امکان دارد و با اختیار منافات ندارد و موافق با نظام اتم خلقت است از ارشاد و دستگیرى خلق خدا مضایقه ندارند، حتى پس از انتقال از این عالم به جوار رحمت الهى.

به هر حال در میان ابعاد روحى امام، بعد عرفانش از دیر زمان براى این ناچیز خیره کننده بود و موقعى که آوازه شجاعت و درایت و قاطعیت و دیگر فضایلشان زبانزد همه بود، مرا حالت تأثر و تأسفى بود که چرا بعد عرفان امام همچنان از مردم پوشیده است؟ و بارها این تأسفم را به دوستان اظهار کرده بودم و لکن خداى را شکر که با طبع کتاب پرواز در ملکوت از این راز پنهان تا حدودى پرده برداشته شد. هر چند جلد اول آن کتاب که در زمان طاغوت به طبع رسید و مطالب امام که نمایانگر مقام عرفانش بود با نام مستعار «استاد الهى ما» در آن کتاب آمده است، ولى‏ بحمد اللّه طبع و نشر جلد دوم آن کتاب در دوران حکومت جمهورى اسلامى بود و شیفتگان حقایق عرفانى را راهگشایى براى شناخت این بعد روحى امام گردید. مطالعه دقیق این کتاب پر از معارف اسلامى را به صاحبدلان توصیه مى‏کنم. و علاوه بر این چند جلسه تفسیر امام که به وسیله رسانه‏ها در سطح جهان پخش شد، گوشه ابرویى بود از جمال عرفانى امام که نشان داده شد. و خداى را بسى سپاسگزارم که در رابطه با آرزویى که داشتم موفقم داشته است که اکنون شرح دعاى سحر را با اجازه‏اى که حضرت امام به این حقیر عنایت فرمودند ترجمه و منتشر سازم و جلوه تازه‏اى باشد از جمال عرفانى امام. در مقدمه این شرح چند نکته به خوانندگان عزیز تذکر داده مى‏شود:

1- به طورى که از تاریخ کتاب پیداست تألیف آن به سال 1347 هجرى قمرى بوده، یعنى فقط 27 بهار از عمر امام گذشته بود که دست به تألیف این کتاب زده‏اند و به خاطر دارم در دوران تحصیلم در قم، یعنى پیش از شهریور 1320 از امام شنیدم که فرمود شرح دعاى سحر اولین تألیف من است.

2- با اینکه مطالب این کتاب در سطح عالى بود و اکتفا به ترجمه آن بدون توضیح لازم از تعداد استفاده کنندگان مى‏کاست، معذلک به طورى که ملاحظه مى‏شود بجز در موارد کمى تنها به ترجمه پرداخته شده است و از توضیح خوددارى شده است به دو جهت: اولا بضاعت علمى مترجم کافى نبود که مطالب کتاب را آنچنان که شاید توضیح و تشریح نماید. ثانیا سنت معمول میان فلاسفه و دانشمندان علوم عالیه آن است که بنا ندارند این گونه مطالب به صورتى باشد که زبانزد عوام و افراد بى‏بهره از دانش کافى گردد، که در این صورت از طرفى حریم مقدس حکمت الهى محفوظ نمانده و از طرفى موجب اضلال و گمراهى افرادى که نتوانند مطالب را آنچنان که هست درک کنند، خواهد بود. «من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش».

و این سنّت حسنه مورد تقریر و امضاى اولیاى خدا نیز هست چنانکه در حدیث است:

نحن معاشر الانبیاء لا نکلّم النّاس الاّ على قدر عقولهم.

ما پیامبران با مردم به اندازه عقلشان سخن مى‏گوییم.

دانه هر مرغ اندازه وى است             طعمه هر مرغ انجیرى کى است؟

طفل را گر نان دهى بر جاى شیر             طفل مسکین را از آن نان مرده گیر

چونکه دندانها برآرد بعد از آن             هم بخود گردد دلش جویاى نان‏

مرغ پر نارسته چون پرّان شود             لقمه هر گربه درّان شود

 بلکه هدف اصلى از این ترجمه و نشر، حفظ تراث علمى امام و شناساندن بعد عرفانى وى و نیز رساندن حکمت به اهل حکمت است تا قدر حکمت ضایع نشود و اهل آن محروم نمانند. و السلام علینا و على عباد اللّه الصالحین.

العبد المفتاق إلى رحمة ربه:

السید احمد الفهرى‏

متن ترجمه شرح دعاى سحر

خطبه مؤلف‏

 (بسم اللّه الرّحمن الرّحیم سپاس خداى را که جلوه جمالش بر ساکنان ملک و ملکوت گسترش یافته، و شعاع حسنش بر اهالى عوالم جبروت و لاهوت درخشیدن گرفته است؛ از غیب هویّت با جمالى هر چه زیباتر جلوه‏گرى کرد و بجز حجاب جلال برقعى نداشت، و با ظهور هر چه ظاهرتر که او راست در پس پرده غیب پنهان گردید و ظهور هر چیزى نمایشى از جمال اوست. در جلوه‏گاه‏هاى صفاتش از عین جمع، ذاتش جلوه‏گرى کرد، و در لباس آیات و نشانه‏هایش از مقام گنج پنهانى [1] با صفاتش ظهور کرد، و کلید درهاى بسته غیب ارواح و شهود اشباح فقط نزد اوست پس منزه است خدایى که به بلند آسمان صعود کرد و به زمین پست هبوط نمود، و (به مضمون آیه) اوست که هم در آسمان خداست و هم در زمین، و (به مضمون روایت) اگر به‏

__________________________________________________

 [1] اشاره است به روایت معروف در حدیث قدسى: کنت کنزا مخفیّا فاحببت ان اعرف، فخلقت الخلق لکى اعرف من گنجى بودم پنهان، دوست داشتم که شناخته شوم، پس آفریدگان را آفریدم تا شناخته شوم.

پست‏ترین زمین فرود آیید، هر آینه بر خدا فرود خواهید آمد.

و درود و سلام بر آن کس که کلید باب وجود، و رابط در میان شاهد و مشهود است، و غیب هویت را باب الابواب، رداى عمائیت [1] بر دوش و حضرات خمسه الهیه [2] را حافظ است، همان کسى که در مقام قرب به فقر ذاتى خود رسید، و در مقام امتثال امر او پایدارى کرد، دایره وجود را سرآغاز بود و سرانجام، و سلسله کمال را حلقه آخرین بود و سرسلسله، یعنى محمد، که درود خدا بر او باد و بر فرزندان او که‏

__________________________________________________

 [1] مقام عماء مقام حقیقة الحقایق است که هیچ نام و نشانى از آن نتوان یافت و قابل درک براى احدى نیست. عارف شیراز گوید:

         هر جا شدم، نشانى زان بى نشان ندیدم             یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد

 [2] توضیح حضرات خمس: مراتب وجود به حسب اصطلاح عرفاء شامخین پنج است؛ مرتبه اولى و آن مرتبه غیب مغیّب است که غیب اولش نامند و تعیّن اولش گویند. مرتبه دوم مرتبه غیب ثانى است و مسمّى به تعین ثانى است. مرتبه سوم مرتبه ارواح است و این مرتبه ظهور حقایق کونیه مجرده بسیطه است. مرتبه چهارم مرتبه عالم مثال است و این مرتبه وجود است مر اشیاء کونیه لطیفه را. مرتبه پنجم مرتبه عالم اجسام است.

و جرجانى بنا به نقل دهخدا، حضرات خمس را چنین تعریف نموده است:

1- حضرت غیب مطلق؛ و عالم آن عالم اعیان ثابته مى‏باشد. 2- حضرت علمیه که برابر حضرت شهادت مطلق است و عالم آن عالم ملک باشد. 3 و 4- حضرت غیب مضاف که دو بخش دارد، نخست آن که به حضرت غیب مطلق نزدیک است؛ و عالم آن عالم ارواح جبروتى و ملکوتى یعنى عالم عقول و نفوس مجرد باشد. دوم آن که به شهادت مطلق نزدیک است؛ و عالم آن عالم مثال است و به عالم ملکوت نامیده مى‏شود. 5- حضرت جامع چهار حضرت گذشته است و عالم آن عالم انسان که جامع همه عوالم مى‏باشد.

شاه نعمت اللّه گوید:

غیب مطلق حضرتى از حضرتش             عالم اعیان بود در خدمتش‏

هم شهادت حضرتى دیگر بود             عالم او ملک خوش پیکر بود

حضرتى دیگر بود غیب مضاف             در میان هر دو حضرت بى‏خلاف‏

وجه غیب مطلقش جبروت دان             علم معقولات از این عالم بخوان‏

با شهادت وجه او باشد مثال             چار حضرت گفته صاحب کمال‏

چار حضرت در یکى حضرت نگر             تا ببینى پنج حضرت اى پسر

از جانب خدا برگزیده شده‏اند؛ آنان که خداوند به وسیله ایشان درهاى خیرات را گشود، و با شناخت آنان خداى تعالى شناخته شد، آنانند اسباب پیوند آسمان الوهیت به زمین‏هاى مخلوقیت، ظاهرشان آراسته به ولایت، و باطنشان منور به نور نبوت و رسالت [1]. راهنمایانى که با هدایت تکوینیه در نهان، و با هدایت تشریعیه در آشکار و عیان راهنمایى مى‏کنند؛ آنانند نشانه‏هاى کامل و انوار فروزان حق.

و لعنت و نفرین بر دشمنانشان باد که نمودار شیطانند و

__________________________________________________

 [1] امام خمینى (دام ظله) از شیخ عارف کامل خود مرحوم حاج شیخ محمد على شاه‏آبادى نقل مى‏کند که او گفته است: ان السالک بقدم المعرفة اذا تمّ سفره الثالث یرى بهویته الجمعیة فی جمیع مراتب الموجودات و یرى بعین البصیرة جمیع مصالح العباد من امور المبدأ و المعاد و ما یقرّبهم إلیه و یبعّدهم عنه و الطرق إلى اللّه، و له التشریع فی هذا المقام، و کان هذا المقام حاصلا لمولانا قطب الموحدین أمیر المؤمنین و الائمة المعصومین من بعده، و لکن رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم لمّا تقدم علیهم زمانا و کان صاحب المقام أظهر الشریعة، فلم یبق مجال التشریع لأحد لتمامیة شریعته فلا بد للأولیاء الذین من بعده من متابعته. و لو فرضنا تقدم أمیر المؤمنین علیه السّلام علیه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم لکان له أن یظهر أمر الرسالة و لرسول اللّه تبعیته اذا جاء بعده، و لکن الحجة البالغة اقتضت بأن یکون صاحب الشریعة رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم.

در اینکه ولایت، باطن نبوت است هنگامى که سالک إلى اللّه در سیر خود با قدم معرفت، سفر سوم را به پایان رساند با هویت جمعى خود که در همه مراتب موجود است همه امور بندگان را از مبدأ و معاد و آنچه باعث تقرب آنان به خداست و دورى آنان از اوست و همه راههاى خدایى را مشاهده مى‏کند، و در این مقام است که از براى او حق تشریع است. و این مقام از براى قطب الموحدین مولا امیر المؤمنین و ائمه معصومین علیهم السّلام حاصل بود ولى چون رسول خدا را حصول این مقام از نظر زمانى پیشتر بود این حق به آن حضرت اختصاص یافت و اظهار تشریع کرد و دیگر مجالى از براى اولیاء خدا که بعد از او بودند براى تشریع باقى نماند، بلکه وظیفه آنان تبعیت از تشریع آن حضرت بود، و اگر فرضا چنین اتفاق مى‏افتاد که امیر المؤمنین علیه السّلام تقدم زمانى بر حضرت رسول داشت و یا هر یک از ائمه دین را بر آن حضرت تقدم زمانى بود این حق تشریع متعلق به متقدم بود و متأخر مى‏بایست از او تبعیت نماید، ولى حجت بالغه الهى چنین اقتضا کرد که رسول اللّه صاحب شریعت باشد.

چهار پایانى هستند به هیکل انسان؛ مخصوصا بر اصل و ریشه درخت ناپاک. نفرین بر آنان تا روزى که محشور شوند به صورتهایى که سیماى میمونها از آنان زیباتر باشد، تا به سزاى کارهایى که انجام داده‏اند برسند.

علت تألیف کتاب‏

و بعد چنین گوید فقیر درگاه پروردگار عظیم، و مفتخر به انتساب به رسول کریم، سید روح اللّه فرزند سید مصطفى موسوى خمینى- که هر دو را آمرزش باد- از آنجایى که یکى از بزرگترین نعمت‏ها بر بندگان و رحمت گسترده در میان اهل شهرها دعاهایى است که از گنجینه‏هاى وحى و شریعت و حاملان دانش و حکمت نقل شده است، زیرا همین دعاهاست که رابطه معنوى میان خالق و مخلوق، و رشته پیوند میان عاشق و معشوق است، و وسیله‏اى است براى درآمدن به اندرون قلعه محکم، و چنگ زدن به آن دستاویز استوار و ریسمان پر توان، و روشن است که به این غرض نهایى و مقصد اعلى امکان وصول نیست مگر آنکه به هر اندازه که ممکن است به معناى دعاها توجه یافته و به مقدار توانایى به سرّ و حقیقت آنها پى برده شود، و من دیدم که دعایى که مشهور است و به نام دعاى مباهله نامیده شده است و از ائمه اطهار علیهم السّلام در سحرگاهان براى توسل به نور الانوار نقل شده، از دعاهایى است که قدرش جلیل‏تر و منزلتش رفیع‏تر است، زیرا آن دعا شامل صفات حسناى الهى و امثال علیاى ربوبى است و اسم اعظم و تجلّى اتمّ اقدم در آن دعاست، پس خواستم که آن را از بعضى جهات به مقدار آمادگى خویش، با توانى‏ اندک و آگاهى ناچیزى که دارم شرح کنم، ولى حرباء «1» را چه رسد که بخواهد خورشید تابان را توصیف کند، و یا بیمار چشم کجا تواند که قصد نگاه کردن به تابش نور آن را نماید! و لکن مى‏گویم و به راستى مى‏گویم که:

نزد سلیمان رسید مرغک مسکین             ران ملخ در دهان به پیشکش دوست‏

از پى عذر قصور خدمت خود گفت             هدیه هر کس به قدر منزلت اوست «2»

 اکنون من با طلب توفیق از پروردگار مهربان و مددجویى از روانهاى پاک و نفس‏هاى پاکیزه پیامبران بزرگ و اولیاء بزرگوار به مقصودم آغاز مى‏کنم.

اللّهُمَّ انّى اسْئَلُکَ مِنْ بَهائِکَ بِابْهاهُ، وَ کُلُّ بَهائِکَ بَهِىُّ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُکَ بِبَهائِکَ کُلِّهِ.

 [ح 1ح‏] «بار الها از تو سؤال مى‏کنم به زیباترین زیبایى‏ات، و همه زیبایى تو زیبا است، خداوندا از تو سؤال مى‏کنم به همه زیبایى‏ات.»

جامعیت انسان همه عوالم را

 ( «اللّهمّ») دعا کننده که مى‏گوید: «اللهم»، اصل این کلمه «یا اللّه» است (و مثل این است که یا اللّه گفته است).

بدان که انسان، تنها وجودى است که جامع همه مراتب عینى و مثالى و حسى است و تمام عوالم غیب و شهادت و هر چه در آنهاست در وجود انسان پیچیده و نهان است، چنانکه خداى تعالى مى‏فرماید: «خداوند همه نامها را به آدم آموخت».

و مولاى ما و مولاى همه توحیدیان (صلوات اللّه علیه) بنابر نقل بعضى شعرى بدین مضمون فرموده است:

تو پندارى همین جرم صغیرى             جهانى در نهاد تو نهان است‏

 بنابراین آدمى با ملکیان، ملکى است، و با ملکوتیان ملکوتى، و با جبروتیان جبروتى. و روایت شده از آن حضرت و حضرت صادق علیهما السّلام که فرمودند: «بدان که صورت انسانى بزرگترین حجت‏هاى الهى است بر خلقش، و او همان کتابى است که خداى تعالى آن را با دست خود نوشته است، و او همان هیکلى است که آن را با حکمت خود بنایش نموده، و اوست مجموعه صورت جهانیان، و اوست مختصرى از لوح محفوظ، و او بر هر غایبى شاهد است، و اوست راه راست به هر گونه خیر و نیکى، و همان راهى است که در میان بهشت و دوزخ کشیده شده است».

پس انسان خلیفه خداست بر خلق او، و بر صورت الهى آفریده شده است، «1» متصرف در بلاد خداست و خلعت‏هاى اسماء و صفات خداوندى را در بر کرده و در گنجینه‏هاى ملک و ملکوت او نفوذ دارد، روحش از حضرت الهیه بر او دمیده شده، ظاهرش نسخه‏اى است از ملک و ملکوت، و باطنش گنجینه‏هاى خداى لا یموت. و چون جامع همه صورتهاى کونیه الهیه بود، از این رو در تحت تربیت اسم اعظمى که به همه اسماء و صفات محیط بود و بر همه رسم‏ها و تعیّن‏ها حکومت داشت قرار گرفت، پس رب انسان جامع کامل همانا حضرت الهیه است و سزاوار است که او خداى را به نامى که با مقامش تناسب دارد و او را از امورى که با او سازگار نیست محافظت‏ مى‏کند بخواند، و از این روست که باید در مقام استعاذه و پناهندگى از شیطان رجیم به نام «اللّه» پناهنده شود نه دیگر نامها، و طبق آیه قُلْ اعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ به او امر شده است تا به پروردگار مردم پناهنده شود از شر کسى که با مرتبه او و کمالات او ضدیت و تنافر دارد، و آن وسوسه باطنى است، و پناه به خدا برد از کسى که در باطن او وسوسه ایجاد مى‏کند و در راه معرفت، راهزن اوست.

عارف کامل کمال الدین عبد الرزاق کاشانى در تأویلات مى‏گوید:

 «انسان همان وجود جامعى است که همه مراتب وجود را در انحصار خود قرار داده است. پس پروردگارى که او را ایجاد کرده و کمال انسانى را به او افاضه فرموده همان ذات خداوندى است، به اعتبار همه اسماء به حسب بدایت که از آن به «اللّه» تعبیر مى‏شود، و از این روست که خداى تعالى به شیطان فرمود: «چرا سجده نکردى به آنچه من با دو دستم او را آفریدم؟» دو دست متقابل، مانند دو دست لطف و قهر و یا دو دست جلال و جمال که شامل همه اسماء است».

در سرّ ابتدا به «اللهم» در اکثر دعاها

پس کسى که بازگشت انسان را از اسفل سافلین به عهده گرفته و او را از دوزخ تاریک، به محل کرامت و امن الهى باز مى‏گرداند و از تاریکى‏ها به نور مى‏کشاند و از راهزنان سلوک محافظت مى‏کند همان اللّه است، چنانکه فرمود: «اللّه ولىّ کسانى است که ایمان آورده‏اند و آنان را از تاریکى‏ها به نور مى‏کشاند.» پس سالک که با قدم معرفت سلوک إلى اللّه مى‏کند مانند مسافرى است که در راه وحشتناک تاریکى، بار سفر به سوى حبیب خود را بسته است و شیطان، راهزن‏ این راه است و خداى تعالى با اسم جامع محیطش حافظ و نگهبان اوست، پس بر دعا کننده و سالک لازم است که به نگهبان و مربى خود توسل جسته و با گفتن «اللهم» یا «یا اللّه» تضرع به او نماید. و سرّ اینکه بیشتر دعاها با این کلمه شروع مى‏شود همین است، گر چه از نظرى تمسک جستن به دیگر اسماء الهیه خوب است و آن نظر عبارت است از استهلاک تعین‏هاى اسمائى و صفاتى در احدیت جمع، چنانکه در سرّ اینکه در جملات این دعا پس از اثبات افضلیت، دوباره بازگشت نموده و مى‏گوید: «همه بهاى تو بهى است» و همچنین بقیه جملات، چنانکه خواهیم گفت.

من گفتن در دعاها منافاتى با فقر ذاتى ندارد

 ( «انّى») گفتن کلمه «من» در اینجا نه براى اثبات منیّت است، زیرا اظهار منیّت با گدایى منافات دارد، در صورتى که دعا کننده مى‏گوید من از تو سؤال مى‏کنم و گدایى مى‏کنم، بلکه این «من» گفتن مانند «شما» گفتن است که خداى تعالى مى‏فرماید: «شما نیازمندان به خدا هستید». با اینکه شمایى که سواى حق باشد خود ملاک استغناء و بى نیازى است نه ملاک فقر و نیازمندى. پس آنچه با مقام سالک الى اللّه منافات دارد آن گونه استقلال و بى‏نیازى است که در کلمه «شما» در آیه شریفه إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُموها أَنْتُمْ (این‏ها نامهایى است که شما آنها را نامگذارى کرده‏اید) ذکر شده، و اما در مقام اظهار ذلت و اظهار فقر اثبات انانیت نکوهیده نیست، بلکه اصلا از باب اثبات انانیت نیست، مانند کلمه «شما» است که در آیه شریفه: «اى مردم شما نیازمندان به خدا هستید» آمده است، بلکه حفظ مقام عبودیت و توجه به نیاز و تنگدستى اگر در حالت صحو دوم (صحو بعد از محو) [1] باشد خود یکى از تمام‏ترین مراتب انسانیت است.

چنانکه در روایت شریفه بنابر آنچه گفته شده به آن اشاره شده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «برادرم موسى از چشم راست نابینا بود، و برادرم عیسى از چشم چپ نابینا بود، و این منم که هر دو چشمم بیناست.»

پس بنا بر این روایت، حفظ مقام کثرت در وحدت و وحدت در کثرت، براى احدى از انبیاء مرسل میسر نشده مگر براى خاتم پیامبران بالاصاله و براى اوصیاء آن حضرت به تبعیت او؛ درود خداوند بر همه آنها باد.

دستور دعا کردن‏

 ( «اسْئَلُکَ») «از تو سؤال مى‏کنم». سؤال اگر به زبان استعداد شد دست رد به سینه سائل نمى‏خورد و دعایش پذیرفته و مستجاب خواهد شد، زیرا فاعل و کسى که خواسته را انجام مى‏دهد تمام و فوق تمام است و فیض آن حضرت، کامل و فوق کمال است و اگر فیض، ظهور ندارد و

__________________________________________________

 [1] سالک إلى اللّه پس از آنکه با عنایات حق مورد تجلیات افعالى و صفاتى و اسمائى و بلکه ذاتى حضرت حق قرار گرفت به فناى فناء مطلق بار مى‏یابد و حالت محو بعد از صحو به او دست مى‏دهد. پس اگر عنایت ازلى بیشتر شامل حال او گردد مجددا براى هدایت و دستگیرى انسان‏ها به حالت صحو باز مى‏گردد که آن را صحو ثانى مى‏گویند و همرتبه با مقام نبوّت است، و چنانکه حضرت امام فرموده‏اند یکى از تمامترین مراتب انسانیت است.

افاضه نمى‏شود از ناحیه نقصان استعداد است. پس اگر پذیرنده، استعداد پذیرش فیض را داشته باشد فیض الهى از خزینه‏هایى که پایان ندارد و کمبودى در آنها ایجاد نمى‏شود و از معادن فیضى که غیر متناهى است و نقصان پذیر نیست، بر او افاضه خواهد شد.

در حقیقت اخلاص‏

پس دعا کننده را سزاوار چنین است که تا مى‏تواند باطن خود را منزه کند و آن را از آلودگى‏ها و ملکات پست تهى سازد تا دعایش از مرحله گفتار به مقام حال، و از مقام حال به لسان استعداد رسد و از ظاهر به باطن سرایت کند تا دعایش مستجاب گردد و به مقصدش نائل شود. پس کوشش کن تا مگر باطنت دعا کند و باطنت طالب باشد تا درهاى ملکوت بر قلبت گشوده شود و اسرار جبروت بر سرّت و ضمیرت منکشف گردد و کشتى عقلت در دریاهاى خیر و برکات به حرکت درآمده، به ساحل‏هاى نجات برسد و تو را از گردابهاى هلاک نجات بخشد و با دو بال (علم و عمل) از این سراى تاریک و خانه هلاکت و بدبختى به عالم انوار پرواز نماید. و مبادا در مقابل این صفات حسنى و امثال علیا که آسمان‏ها و زمین‏ها بر آنها استوار است و همه عوالم با نور آنها روشن است، رسیدن به شهوتهاى پست و لذتهاى فانى و پوسیده و غرضهاى حیوانى و کمالات چهارپایان و درندگان را در نظر داشته باشى، بلکه باید در طلب کرامتهاى الهى و انوار عقلى و کمالات لایق مقام انسان به عنوان آنکه انسان است، باشى و بهشتى را که به پهناى آسمان‏ها و زمین طلب کنى. تازه این هم در ابتداى سیر و سلوک است و گر نه «نیکى‏هاى‏ نیکمردان براى مقربین گناه محسوب مى‏شود». بنابراین، عارف کامل کسى است که قلب خود را همچون هیولى که هر صورتى را مى‏پذیرد آماده پذیرش هر صورتى سازد که محبوب، آن صورت را به آن قلب بدهد و هیچ صورت و فعلیّتى را از پیش خود مطالبه نکند، و از هر دو عالم بگذرد و به هر دو نشأه پشت پا زند، چنانکه عارف شیراز گوید:

         در ضمیر ما نمى‏گنجد به غیر از دوست کس             هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس‏

 و در جاى دیگر گوید:

         نیست در لوح دلم جز الف قامت دوست             چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم‏

 و این است حقیقت آن اخلاصى که در روایت به آن اشاره شده که «هر کس چهل روز براى خدا اخلاص از خود نشان دهد چشمه‏هاى حکمت از دل او بر زبانش جریان مى‏یابد». و در کافى از امام رضا علیه السّلام نقل شده است که امیر المؤمنین علیه السّلام مى‏فرمود: «خوشا به حال کسى که عبادت و دعا را براى خدا خالص کند، و دلش را به آنچه چشمش مى‏بیند مشغول نسازد، و یاد خدا را به آنچه گوشش مى‏شنود فراموش نکند، و به آنچه به دیگرى داده شده سینه‏اش اندوهگین نگردد».

پس مرگ بر بنده‏اى که ادعاى بندگى کند آنگاه آقا و مولاى خود را به اسماء و صفاتى بخواند که آسمان‏هاى ارواح و زمین‏هاى اشباح با آن اسماء و صفات استوار است، ولى خواسته‏اش شهوتهاى نفسانى و رذایل حیوانى باشد و تاریکیهایى را بخواهد که روى هم انباشته شده‏

است و ریاست‏هاى باطل و دست باز و قدرت کامل در شهرها و مسلط شدن بر بندگان خدا خواسته او باشد.

         تو را ز کنگره عرش مى‏زنند صفیر             ندانمت که در این دامگه چه افتاده است؟

 و اى خوشا به حال بنده‏اى که پروردگارش را به خاطر خود او عبادت کند و خالص براى او شده باشد و بجز او منظورش نباشد و شهوتهاى دنیوى و مقامات اخروى را خریدار نباشد.

         غلام همت آنم که زیر چرخ کبود             ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است‏

مِنْ بَهائِکَ بِابْهاهُ وَ کُلُّ بَهائِکَ بَهِىٌّ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُکَ بِبَهائِکَ کُلِّهِ.

کلمه «مِنْ بَهائِکَ» (از نظر ادبى) متعلق است به «ابْهاهُ» و آن متعلق است به «اسْئَلُکَ» یعنى سؤال مى‏کنم از تو به زیباترین زیبایى‏ات. و همچنین جملات دیگر دعا [1].

__________________________________________________

 [1] باید دانست که سؤال به این گونه از اسماء و صفات ربوبى ممکن نیست مگر هنگامى که بنده دعا کننده مورد تجلّى حق تعالى واقع شود و پس از آنکه بعضى از تجلیات از براى او شد خداى را به آن تجلى مى‏خواند و از او مى‏خواهد که نقصان او را جبران کند و او را متحقق به آن گرداند، و این معنى جز براى انبیاء و اولیاء علیهم السّلام دست ندهد و براى ما مهجوران و ناقصان وظیفه آن است که زبان خود را به منزله زبان ولىّ کامل قرار داده و از زبان آن ولى کامل دعا کنیم و گر نه مضامین پاره‏اى از دعاها براى ما بیخبران قابل تفوّه نیست و بجز تجرّى و کذب محض چیز دیگرى نیست، مانند فقرات همین دعا و بعضى از جملات دعاى کمیل، که باید کسى که آن را مى‏خواند از زبان امیر المؤمنین علیه السّلام بخواند.

بهر این فرمود با موسى خدا             وقت حاجت خواستن اندر دعا

کاى کلیم اللّه ز من مى جو پناه             با دهانى که نکردى تو گناه‏

گفت موسى: من ندارم آن دهان             گفت: ما را از دهان غیر خوان‏

از دهان غیر کى کردى گناه؟             از دهان غیر بر خوان کاى اله‏

طریقه سلوک شیخ الانبیاء

بدان که اگر کسى با قدم معرفت، سلوک إلى اللّه کند به هدف نهایى خود نخواهد رسید و در احدیّت جمع، مستهلک نخواهد شد و پروردگار خود را به صفت اطلاق مشاهده نخواهد کرد، مگر آنکه در مقام سلوک منزلها، درجه‏ها، مرحله‏ها و معراجهاى از خلق به سوى حقّ مقید را پشت سر بگذارد و کم‏کم قید را زایل کند و از نشأه‏اى به نشأه دیگر و از منزلى به منزل دیگر منتقل شود، تا آنکه به حق مطلق منتهى گردد، چنانکه در کتاب الهى به آن اشاره شده است و نحوه سلوک شیخ الانبیاء حضرت إبراهیم (علیه و علیهم الصلاة و السلام) اینچنین بوده است آنجا که مى‏فرماید: «چون تاریکى شب او را فرا گرفت ستاره‏اى را دید، گفت همین است پروردگار من (تا آنجا که مى‏گوید) من روى خود به سوى کسى کردم که آسمان‏ها و زمین را از عدم به وجود آورده است و از بتان کناره گرفتم و اسلام آوردم و من از مشرکان نیستم». و بدین ترتیب آن حضرت به تدریج از ظلمات عالم طبیعت به عالم ربوبیت بالا رفت.

در آغاز که ربوبیت نفس طلوع کرد به صورت ستاره زهره تجلى کرد، پس آن حضرت از این مرحله گذشت و افول و غروب آن را مشاهده کرد. پس از این منزل به منزل قلب منتقل شد که ماه قلب از افق وجودش طلوع کرده بود و در آن منزل، ربوبیت قلب را مشاهده نمود. و از این مقام نیز گذشت و ماه افول کرد و به مقام بالاتر که مقام طلوع آفتاب روح بود رسید. و چون نور حق درخشیدن گرفت و آفتاب حقیقى طلوع کرد، ربوبیت روح را نیز نفى کرد و به فاطر روح و خالق آن توجه نمود و از هر اسم و رسم و تعین و نشانى رهایى یافت و بر درگاه رب مطلق بار انداخت.

پس گذشتن از منزلهاى حواس و خیالات و تعقلات (و پشت سر نهادن عوالم حس و خیال و عقل) و تجاوز از سراى فریب به سوى هدف آخرین، و متحقق شدن به نفى صفات و رسوم و جهات به تحقق عینى و علمى، امکان ندارد مگر پس از آنکه از مراحل برزخى متوسط، که عبارت است از برزخهاى سافله و عالیه، بگذرد و به عالم آخرت قدم گذاشته و از آنجا به عالم اسماء و صفات وارد شود، و در آن عالم نیز از اسماء و صفاتى که احاطه آنها کمتر است شروع نموده و به اسماء و صفاتى که احاطه بیشتر دارند برسد، و از اسماء و صفات محیطه به عالم الوهیت مطلقة نائل آمده و از آن به جهان احدیت عین جمع، واصل شود و با وصول به این جهان است که همه تجلیات خلقیه و اسمائیه و صفاتیه در آن مستهلک گشته و همه تعینات علمى و عینى در آن فانى خواهد شد. و به این سیر عرفانى اشاره نموده عارف رومى مولوى که مى‏گوید:

از جمادى مردم و نامى شدم             وز نما مردم ز حیوان سر زدم‏

مردم از حیوانى و انسان شدم             از چه ترسم کى ز مردن کم شدم‏

باز مى‏میرم ز انسان و بشر             پس بر آرم با ملایک بال و پر

بار دیگر از ملک پرّان شوم             آنچه اندر وهم ناید آن شوم‏

پس عدم گردم عدم چون ارغنون             گویدم کانّا إلیه راجعون‏

 و این است همان ظلومیّتى که در آیه شریفه به آن اشاره شده «که همانا انسان، ظلوم و جهول است». و این است مقام «اوْ أدْنى‏» آخرین مقامات انسانى؛ بلکه در اینجا دیگر نه مقامى مى‏ماند و نه صاحب‏ مقامى، و این همان مقام هیمان است که بنا به بعضى از احتمالات در آیه شریفه: «ن، وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ» به آن اشاره شده است [1].

دعاى سالک تابع مشاهدات اوست‏

پس چون سالک به حضرت الهى رسید و با چشم بصیرت (و دیده باطن) حضرت واحدیت را مشاهده کرد و پروردگار متعالش با تجلیات اسمایى و صفاتى از براى او تجلى کرد و متوجه گردید که پاره‏اى از اسماء محیط است و پاره‏اى از آنها محاط، و بعضى از آنها فاضل است و بعضى افضل، آنگاه است که با زبانى مناسب با نشأه‏اش از پروردگار خود سؤال مى‏کند و با دعایى که لایق آن حضرت است دعا مى‏کند به خوبترین صفات و زیباترینش و شریف‏ترین آیات و کامل‏ترینش. پس این دعا از لسان حالش به زبان قالش و از باطنش به گفتارش سرایت مى‏کند و مى‏گوید: «اسْئَلُکَ مِنْ بَهائِکَ بَابْهاهُ» و همچنین در دیگر فقرات دعا.

و سؤال در حضرت «الهى» طورى است که با سؤال در حضرت «غیب مقیّد» فرق دارد، و آن هم با سؤال در «شهادت» فرق دارد و خواسته‏ها نیز به مناسبت نشأه‏ها با همدیگر تفاوت دارد، چنانکه در

__________________________________________________

 [1] فان «ن» اشارة إلى الملائکة المهیمنة الذین استغرقوا فی ذاته تعالى و یکون لهم بمشاهدة جماله و تجلیات ذاته هیمان، و لهذا کانت صورته الکتبیة أقرب إلى الدائرة التامة و کان طرفاه متوجها إلى السماء و کانت کالمتحیر حول النقطة المرکزیة: «به این توجیه که: نون اشاره باشد به ملائکه مهیمنه‏اى که در ذات خداى تعالى مستغرقند و در اثر مشاهده جمال و تجلیات ذات در حال هیمان و سرگشتگى مى‏باشند، و از این جهت صورت نوشتن «ن» به دائره تمام نزدیکتر است و دو طرفش متوجه به بالا که رمز آسمان است مى‏باشد و مانند آن است که گویى در اطراف نقطه مرکزى حیران و سرگردان است.»

 (متن عربى از مؤلف رضوان اللّه علیه)

جمله «اللَّهُمَّ إِنّى اسْئَلُکَ مِنْ مَسائِلِکَ بَاحَبِّها الَیْکَ» خواهیم گفت.

در کیفیت شهود سالک، ابهى بودن حضرت حق را و چون سالک إلى اللّه از حضرت «الهیه» گذشت و به حضرت «احدیت جمع» رسید، در آن حضرت، همه حضرات مستهلک‏اند و همه تعینات و تکثرات در آن حضرت فانى هستند و مالکیت مطلق در آن مقام متجلى است، چنانکه خداوند مى‏فرماید: «امروز مالکیت به چه کسى اختصاص دارد؟» و چون در چنین روزى نه خلقى وجود دارد و نه امرى و نه اسمى و نه رسمى، لذا در حدیث است که کسى بجز حضرت حق جواب نمى‏دهد و خود او مى‏فرماید: «مالکیت مخصوص خداى واحد قهار است».

و چون چنین است پس در این مقام نه سؤالى هست و نه مسئولى و نه سائلى. و این حالت عبارت است از حالت مستى و بیخودى که از هیمان و دهشت و اضطرابى که از مشاهده ناگهانى جمال محبوب دست مى‏دهد حاصل مى‏شود. و چون با توفیقات محبوبش از این وحشت و دهشت رهایى یافت و به صحو بعد المحو رسید امکان تمیز دادن و فرق گذارى براى او دست مى‏دهد، و چون حالت شهود در او متمکن شده و استقامت و استقرار یافته است و حضرات خمس را محافظت نموده است مشاهده مى‏کند که صفاتى که در صحو اول مى‏دید بعضى از آن صفات زیبا و بعضى زیباتر، و بعضى کامل و بعضى کامل‏تر بود و همه از تجلیات ذات احدى محض، و انوار جمال نور حقیقى مجرد و خالص بود، ولى در این مقام افضلیت و اشرفیتى نمى‏بیند بلکه مى‏بیند همگى، شرف و زیبایى و جمال و                         شرح دعاى سحر، ص: 47

ضیاء است، پس مى‏گوید: «وَ کُلُّ بَهائِکَ بَهِىٌّ» «همه زیبایى تو زیباست» «وَ کُلُّ شَرَفِکَ شَریفٌ» «همه شرف تو شریف است»، و هیچ اشرفیتى در میانه نبوده و همگى، امواج دریاى وجود تو و اشراقات نور ذات تو بود و همه با هم متحد بوده‏اند و همگى با ذات‏اند. پس اثبات تفضیل در صحو اول است و نفى آن در صحو بعد المحو است که همه کثرات را به او ارجاع مى‏دهد.

در تدرج سالک تا مقام مشیّت مطلقه‏

این که گفتیم، در صورتى است که نظر به تجلیات صفاتیه و اسمائیه باشد و اما اگر منظور، تجلیات خلقى و مظاهر حسنى فعلى حضرت حق باشد پس بالا رفتن تا مقام مشیت مطلقه‏اى که همه تعینات فعلى در آن مستهلک‏اند امکان پذیر نیست مگر آنکه از مراتب تعینات یکى پس از دیگرى بالا رود. پس، از عالم طبیعت به عالم مثال و ملکوت عروج نموده و مراتب آن عالم را به تدریج طى مى‏کند، سپس از عالم ملکوت به عالم ارواح مقدسه بالا مى‏رود و مراتب آن عالم را طى مى‏کند و از عالم ارواح به عالم مشیت مطلقه مى‏رسد، و چون به آنجا رسید مشاهده مى‏کند که همه وجودات خاصه و تعینات فعلیه، در عین مشیّت مستهلک و فانى است؛ و این است مقام تدلّى که در آیه شریفه: دَنى‏ فَتَدَلّى‏ بدان اشاره شده است.

پس کسى که به این مقام رسید و حقیقت ذاتش تدلّى شد دیگر حیثیتى براى او بجز نفس تدلّى باقى نمى‏ماند و ذاتى نماند تا تدلّى بر او عارض شود؛ و این است آن مقام فقر مطلق که مشیت مطلقه است؛ و این است همان مشیت مطلقه که از آن به فیض مقدس و رحمت‏

واسعه و اسم اعظم و ولایت مطلقه محمدیه یا مقام علوى تعبیر مى‏شود؛ و این است آن لوایى که آدم و هر کس جز اوست در تحت این لواست؛ و به این مقام اشاره فرموده آنجا که فرمود: «من پیغمبر بودم در حالى که آدم میان آب و گل بود» (و خمیره او سرشته نشده بود) و یا «میان روح و جسد بود» یعنى نه روحى بود و نه جسدى؛ و این است همان عروة الوثقى (دستاویز محکم) و ریسمانى که میان آسمان الوهیت و زمین‏هاى خلقى کشیده شده است. و در دعاى ندبه عرض مى‏کند: «کجاست آن باب رحمت خداوندى که از آن در باید وارد شد؟ کجاست آن وجه اللّهى که اولیاء به سوى آن متوجه مى‏شوند؟ کجاست آن سببى که رابط میان زمین و آسمان است؟» و در کافى از مفضّل نقل مى‏کند که گفت: «به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: شما که در اظلّه (پناهگاه و سایه رحمت حق) بودید چگونه بودید؟ فرمود: اى مفضل ما نزد پروردگارمان بودیم و بجز ما هیچ کس در نزد خدا نبود، در سایبانى سبز او را تسبیح مى‏گفتیم و تقدیسش مى‏کردیم و به تهلیل و تمجیدش مشغول بودیم، و بجز ما نه فرشته مقربى بود و نه جاندارى؛ تا آنکه خداوند خواست خلقت اشیاء کند پس هر چه خواست از فرشتگان و غیر فرشتگان به هر طور که خواست آفرید، سپس علم این‏ها را به ما واگذار نمود». و اخبار در این مضمون از طریق اهل بیت علیهم السّلام بسیار است.

در وصول سالک به مقام تساوى تجلیات‏

پس این مقام را شهود کردن یا به آن متحقق شدن کسى را دست ندهد مگر آنکه نردبان تعینات را پله پله بالا رود. و پیش از آنکه سالک‏

به این مقام برسد مشاهده مى‏کند که بعضى از اسماء الهیه از بعض دیگر خوبتر و زیباتر است، مانند عقول مجرده و فرشتگان مهیمن، پس زیباتر و درخشنده‏تر و کاملتر را سؤال مى‏کند. و چون به مقام قرب مطلق رسید و رحمت واسعه و وجود مطلق و ظل منبسط و وجه باقى را که همه وجودها در آن فانى است و همه عوالم از جسم‏هاى تاریک گرفته تا به ارواح نورانى در آن مستهلک‏اند، مشاهده کرد مى‏بیند که نسبت مشیت به همه این‏ها به طور مساوى است (با همه چیز هست) «و به هر سو که رو کنید وجه اللّه در آن سو است» (و او با شماست)، «و ما به او از شما نزدیکتریم»، «و ما به شما از رگ گردن نزدیکتریم». و چون چنین دید افضلیت را نفى کرده و مى‏گوید:

 «همه زیبایى تو زیباست»، «و همه جمال تو جمیل است». و این دو توجیه که گفته شد در همه فقرات دعا مشترک است، گر چه بعضى از جملات آن با توجیه اول مناسب‏تر و بعضى دیگر به توجیه دوم لایق‏تر است.

بهاء و نور وجود به نسبت قوت اوست‏

و اما توجیهى که مخصوص این جمله دعاست آن است که بهاء به معناى زیبایى است، و زیبایى عبارت است از وجود. پس هر چه خیر و زیبایى و حسن و سنا هست همه از برکات وجود است و سایه آن است تا آنجا که گفته‏اند مسئله اینکه «وجود عبارت از خیر و زیبایى است» از بدیهیات است. پس وجود، همه‏اش زیبایى و جمال و نور و روشنى است و هر قدر وجود قوى‏تر باشد زیبایى‏اش تمامتر و زیباتر خواهد بود. پس هیولى به واسطه آنکه پست‏ترین مرحله وجود است‏ و فعلیتش ناقص است خانه وحشت و تاریکى است و مرکز شرها و سرچشمه پستى است «1» و مرکزى است که آسیاب نکوهش و کدورت برگرد آن مى‏چرخد.

هیولى به واسطه نقصان وجودش و ضعف نورانیتش همانند زن زشترویى است که نمى‏خواهد قباحت و زشتى او بر دیگران آشکار شود چنانکه شیخ فرموده: «و دنیا را به خاطر آنکه در صفّ نعال وجود و آخرین مرحله تنزل آن قرار گرفته اسفل السافلین خوانند» هر چند به نظر اهل دنیا بسیار زیبا و در کامشان شیرین است، زیرا «هر حزبى به آنچه در نزد آنهاست شادمانند» ولى هنگامى که سلطان آخرت ظهور کرد و حجابها از چشم دل برداشته شد و حقیقت مکشوف گردید و چشمها از خواب غفلت بیدار گشت و جانها از گورستان جهالت برخاست، آن وقت است که حال دنیا و مرجع و مآل آن شناخته گردد و پرده از روى پستى‏ها و زشتى‏ها و وحشت آن برداشته شود، که روایت شده از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم: «برخى از مردم با صورتهایى محشور مى‏شوند که میمونها و خوکها از آنان زیباتر باشند.»

و همین کمال حیوانى و خیر بهیمى و درندگى نیز از برکات وجود و خیرات او و نور و زیبایى اوست.

وجود، هر چه خالص‏تر، زیباتر است‏

پس هر اندازه که وجود از شائبه عدم و نیستى‏ها به در آید و از اختلاط به جهل و ظلمت خالص گردد به مقدار خلوصش زیبا و دلپسند خواهد بود، و از این روست که عالم مثال از عالم ظلمات طبیعت زیباتر است، و عالم روحانیات و مقربین و مجردات، از آن دو عالم طبیعت و مثال زیباتر است، و عالم ربوبى از همه این عوالم زیباتر است، زیرا که هیچ شائبه نقص در آن نیست و از مخلوط شدن به عدمها و نیست‏ها مقدس و از ماهیت و لواحق آن منزه است، بل هر چه زیبایى و جمال و نور هست، همه از اوست و نزد اوست و او همه زیبایى است و همه‏اش زیبایى است.

سید محقق داماد (قدس سره) در قبسات بنابر آنچه از او نقل شده، مى‏گوید: «و خداى تعالى همه وجود است و همه‏اش وجود است و همه زیبایى و کمال است و همه‏اش زیبایى و کمال است و جز او به طور عموم، پرتو نور او و تراوشهاى وجود او و سایه‏هاى ذات اویند».

هر چه جمال و کمال است تعلق به حق تعالى دارد

پس خداى تعالى حقیقت زیبایى است بدون آنکه شائبه ظلمتى در او باشد، و کمال است بى‏آنکه غبار نقصى بر چهره‏اش باشد، و روشنایى است بى‏آنکه آمیخته به کدورتى باشد، زیرا او وجودى است بدون نیستى، و انّیّتى است بدون ماهیت. و جهان هستى به آن اعتبار که وابسته به اوست و نسبت به او دارد و سایه‏اى است از او که بر هیکل‏هاى ظلمانى افتاده و رحمت واسعه بر زمین هیولى است، زیباست و نور است و اشراق و ظهور اوست. «بگو هر چیزى طبق آنچه او را ماند رفتار مى‏کند»، و سایه نور هم نور است، «مگر نمى‏بینى که پروردگارت چگونه سایه را گسترده است»! و اما جهان به اعتبار خودش (بدون انتساب به او) هلاکت است و تاریکى و وحشت و نفرت، «همه اشیاء در هلاکت‏اند مگر وجه او». پس آن وجهى که پس از استهلاک تعین‏ها و فانى شدن ماهیات باقى مى‏ماند همان جهت و ربط وجوبى است که در او بود ولى استقلال در تقوّم و تحقق نداشت و مستقلا هیچ حکمى نداشت. پس اشیاء از این نظر عبارت از اوست، که از پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم روایت شده که فرمود: «اگر به زمین پایین‏تر فرود شوید هر آینه بر خدا فرود خواهید آمد».

پس اوست هویت مطلقه و زیبایى تمام؛ و براى غیر او هیچ هویت و زیبایى نیست، و جهان از جهتى که غیر اوست نه زیبایى دارد و نه هویت و نه وجود و نه حقیقت، بلکه خیال اندر خیال است. و کلى طبیعى هم در خارج وجود ندارد، و وقتى وجود نداشته باشد چگونه زیبایى و نور و شرف و ظهور خواهد داشت؟ بلکه همگى نقصان است و قصور است و هلاکت و بى‏نامى و بى‏نشانى.

روشنگرى در فرق میان بهاء و جمال‏

برخى از صفات الهى را بر دیگر صفات، احاطه تام هست، مانند ائمه سبعه «1». و برخى از آنها اینچنین نیست گرچه هم محیط است و هم محاط. و با توجه به این نکته مى‏توان فرق میان صفت بهاء و صفت جمال را به دست آورد، به این معنى که بهاء عبارت است از نور و تابش و روشنى که جهت بروز و ظهور در آن ملاحظه گردیده و مأخوذ شده باشد؛ بر خلاف جمال که جهت ظهور در آن ملاحظه نشده‏ است. بنابراین، صفات ثبوتیه همگى جمال است، ولى همگى بهاء نیست، بلکه برخى از آنها بهاء است.

و بهىّ (به معناى زیبا)، به اعتبارى از اسماء ذات است و به اعتبار دیگر از اسماء صفات است و به اعتبار سوم از اسماء افعال است، گر چه به اسم صفت و اسم فعل بودن بیشتر شبیه است تا اسم ذات. و نام جمیل (زیبا) به یک توجیه اسم ذات است و به توجیه دیگر اسم صفت، ولى از اسماء افعال نیست، گر چه به اسم صفت بودن شبیه‏تر و مناسب‏تر است. و در شرح جمله اللّهُمَّ انّى اسْئَلُکَ مِنْ قَوْلِکَ بِارْضاهُ، بیانى إن شاء اللّه خواهیم داشت که براى این مقام نیز مفید است.

معناى عرفانى حروف‏

یکى از بزرگان مشایخ از اهل سیر و معرفت (رضوان اللّه علیه) «1» در کتابش اسرار الصلوة در تفسیر «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» به حسب اسرار حروف، پس از آنکه روایاتى از کافى و توحید و معانى از عیاشى از امام صادق علیه السّلام نقل مى‏کند که فرموده است: «باء به معناى بهاء خدا است، و سین به معناى سناى خداست، و میم به معناى مجد خداست» و قمى از حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت رضا علیهم السّلام نیز مانند آن را نقل مى‏کند ولى در آن روایت به جاى مجد خدا، ملک خدا است، مى‏گوید: «من مى‏گویم: از این روایات و دیگر روایات که در ابواب مختلف رسیده است معلوم مى‏شود که عالم حروف، خود عالمى است در مقابل همه عوالم، و ترتیب آن عالم نیز با ترتیب حروف مطابق است. پس الف گویى بر واجب الوجود دلالت‏ دارد و باء به مخلوق اول که عقل اول و نور اول است که بعینه نور پیغمبر ما صلّى اللّه علیه و آله و سلّم است و از این روست که از آن به بهاء اللّه تعبیر شده است، زیرا بهاء به معناى زیبایى و جمال است و مخلوق نخستین عبارت است از ظهور جمال حق، بلکه اگر در معناى بهاء دقت بیشترى شود معلوم گردد که بهاء عبارت است از نور با هیبت و وقار، و این معنى مساوى است با معنایى که جامع میان جمال و جلال باشد».

پایان آنچه مى‏خواستیم از کلام ایشان نقل کنیم مقامش بالاتر باد.

فرق میان صفت جلال و جمال‏

من مى‏گویم: صفاتى که متقابلند چون همگى در عین وجود (و مبدأ هستى) به طور بساطت مجتمع‏اند و آنجا از تکثر منزهند لذا همگى صفات در یکدیگر منطوى است و در هر صفت جمال، صفت جلال است و در هر صفت جلال، صفت جمال است. فقط فرقى که دارند آن است که برخى از صفات، ظهور جمال است و باطنش جلال است و برخى به عکس یعنى ظهور جلال است و باطنش جمال است (و میزان در صفت جلال یا جمال بودن مرتبه ظهور آن است). پس هر صفتى که جمال در آن ظهور داشته باشد آن را صفت جمال گویند، و هر صفتى که جلال در آن ظهور یابد صفت جلالش خوانند. و بهاء گرچه نور با هیبت و وقار است و جامع میان جلال و جمال است، لکن هیبت در آن در مرتبه باطن است و نور در مرتبه ظاهر و بنابراین، بهاء از صفات جمالى است که باطنش جلال است. و چون جمال از متعلقات لطف است بدون آنکه ظهور و یا عدم ظهور در آن اعتبار و ملحوظ شود لذا بهاء در حیطه آن قرار گرفته و لطف، محیط بر آن است. و آنچه گفته شد در مرتبه فعل و تجلى عینى، قدم به قدم جارى است. پس بهاء عبارت است از ظهور جمال حق، و جلال در آن مختفى است. و عقل عبارت است از ظهور جمال حق. و شیطان ظهور جلال اوست، و بهشت و مقاماتش ظهور جمال است و بطون جلال؛ و دوزخ و درکاتش به عکس آن است، یعنى ظهور جلال است و بطون جمال.

اتحاد عقل و مشیت‏

سؤال: مگر نه این است که در پاره‏اى از اخبار از طریق اهل بیت اطهار (صلوات اللّه علیهم) رسیده است که «ظهور وجود به وسیله باء شد، و به وسیله نقطه‏اى که در زیر باء است عابد از معبود تمیز داده شد؟ و ظهور وجود به وسیله مشیت بود، زیرا مشیت است که حق مخلوق به است» و در بعضى از اخبار است که «خداوند همه چیز را با مشیت آفرید و مشیت را به وسیله خود مشیت آفرید»؟ بنابراین باء را که بهاء است عبارت از عالم عقل دانستن چگونه قابل توجیه است؟

جواب: این هم به یک توجیه درست است، زیرا که عقل به یک توجیه همان مقام مشیت است، زیرا ظهور آن است و مقام اجمال عوالم است، و در محلش به تحقیق پیوسته است که شیئیت شى‏ء با تمام شدن صورت او و کامل شدن اوست.

اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُکَ مِنْ جَمالِکَ بِاجْمَلِهِ، وَ کُلُّ جَمالِکَ جَمیلُ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُک بِجَمالِکَ کُلِّهِ. اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُکَ مِنْ جَلالِکَ بِاجَلِّهِ، وَ کُلُّ جَلالِکَ جَلیلٌ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُکَ بِجَلالِکَ کُلِّهِ.

 [ح 3* 2ح‏] «بار الها از تو سؤال مى‏کنم به جمیل‏ترین جمالت و همه جمال تو جمیل است، بار الها از تو سؤال مى‏کنم به همه جمالت. بار الها از تو سؤال مى‏کنم به جلیل‏ترین جلالت و همه جلال تو جلیل است، بار الها از تو سؤال مى‏کنم به همه جلالت.»

وجود هر چه بسیطتر، احاطه‏اش بیشتر است‏

بدان که وجود هر چه بسیطتر و به وحدت نزدیکتر باشد کثرات را شامل‏تر و احاطه‏اش بر اشیاء متضاد تمامتر خواهد بود. و اشیایى که در عالم زمان متفرق‏اند و از یکدیگر جدا هستند در عالم دهر مجتمعات‏اند و در گرد هم، و اشیایى که در عالم خارج متضاد و ضد یکدیگرند در وعاء ذهن ملائم همدیگرند، و اشیایى که در نشأه اولى با یکدیگر اختلاف دارند در نشأه آخرت با هم متفق‏اند. همه این‏ها به آن جهت است که ظرفها هر چه به عالم وحدت و بساطت نزدیکتر باشند وسعتشان بیشتر خواهد بود.

در عالم آخرت تزاحم کثرات نیست‏

از یکى از مشایخ ارباب معرفت (رضوان اللّه علیه) شنیدم که مى‏فرمود: «جرعه آبى که در بهشت نوشیده مى‏شود همه لذتها را داراست، از لذتهایى که به گوش درک مى‏شود مانند انواع موسیقى و آهنگهاى دلنشین، و لذتهایى که با چشم درک مى‏شود از دیدن صورتهاى زیبا و سایر رنگها و شکل‏ها، و بقیه حواس نیز به همین قسم بهره‏مند مى‏شوند و لذت مى‏برند، حتى شهوت مقاربت و همبستر شدن نیز در نوشیدن آب احساس مى‏شود، به طورى که هر یک از این لذتها به طور جداگانه‏اى درک مى‏شود.»

و از یکى از اهل نظر (رحمة اللّه علیه) شنیدم که مى‏گفت:

 «مقتضاى اینکه ملکات در نشأه آخرت مجسم شود و بروز نماید آن است که بعضى از مردم به صورتهاى گوناگون محشور مى‏شوند و در عین حال که مثلا به صورت خوک است به صورت موش و سگ نیز هست.»

و پیداست که این امور به واسطه آن است که ظرف وجود به واسطه نزدیک بودنش به عالم وحدت و تجرد، و منزه بودنش از تزاحم عالم طبیعت و هیولى، وسعت بیشترى را داراست.

مقام الهى مستجمع صفات متقابله است‏

بنابراین، آن حقیقت وجود که از همه تعلقات مجرد است و عین وحدت و صرف نور است بسیط الحقیقة و عین وحدت است و نور محض است که هیچ‏گونه شائبه ظلمت عدم و کدورت نقص در او نیست، و از این رو همه اشیاء است و هیچ یک از آنها هم نیست، و صفات متقابله به وجود واحدى که از کثرت عینى و علمى مقدس است در حضرت کبریایى‏اش موجودند و از تعین خارجى و ذهنى منزه. پس او (تعالى) در عین ظهورش بطون است و در بطونش ظهور.

در رحمتش غضب نهان است و در غضبش رحمت پنهان. پس اوست لطیف قاهر ضارّ نافع. از امیر المؤمنین علیه السّلام نقل شده که فرمود:

 «منزه است خدایى که رحمتش دوستانش را فرا گرفته در حالى که شدیدترین نقمت نیز هست. و نقمتش بر دشمنانش شدید شده در عین حالى که رحمت واسعه نیز هست.»

پس خداى تعالى به حسب مقام الهیت همه صفات متقابله را مانند رحمت و غضب، بطون و ظهور، اولیت و آخریت، و سخط و رضا مستجمع است و انسان که خلیفه اوست به واسطه قربش به آن حضرت و نزدیک بودنش به عالم وحدت و بساطت، با دو دست لطف و قهر حضرت حق آفریده شده است، و به همین جهت است که خلیفة الله همچون حضرت بارى تعالى که مستخلف عنه است، مستجمع صفات متقابله است. و لذا حضرتش وقتى به ابلیس اعتراض کرد و فرمود: «چرا سجده نکردى به آنچه من او را با دو دستم آفریده‏ام؟ یعنى تو که مخلوق ید واحده هستى باید به کسى که مخلوق دو دست است سجده کنى.

پس هر صفتى که به لطف تعلق دارد صفت جمال است و هر چه به قهر متعلق است صفت جلال است. پس ظهور عالم و نورانیتش و بهائش از جلوه جمال است، و مقهوریت او در شعاع نور آن حضرت و سلطنت کبریایى حق از جلوه جلال است، و جلال به وسیله جمال ظاهر شده و جمال به وسیله جلال مختفى است.

جمال تو در همه حقیقتها سریان دارد             و بجز جلالت چیز دیگرى حجاب آن نیست [1]

 هر چه انس و خلوت و صحبت است در تجلى جمال است، و هر چه دهشت و هیبت و وحشت است اثر تجلى جلال است. پس اگر بر قلب سالک با لطف و انس تجلى شد، متذکر جمال گردد و گوید:

 «بار الها، از تو سؤال مى‏کنم که به زیباترین زیبایى‏ات بر من تجلى کنى.» و چون تجلى به قهر و عظمت و کبریا و سلطنت شود متذکر جلال شود و عرض کند: «بار الها با جلیل‏ترین جلالت بر من تجلى کن.»

پس از براى اولیاء سالکین إلى اللّه و آنان که هجرت به سوى او کرده‏اند و به گرد حریم کبریایى‏اش در طواف‏اند احوال و اوقات و واردات و مشاهدات و خطورات و اتصالاتى است و از محبوبشان و معشوقشان تجلى‏ها و ظهورها و لطف‏ها و کرامتها و اشارت‏ها و جذبه‏ها و جذوه‏هاست، و هر وقتى و در هر حالى به مناسبت حالشان،

__________________________________________________

 [1]

          پرتو حسنت گرفته هر دو جهان لیک             چشمه خورشید را نبیند خفاش‏

             غنچه لب بسته، راز حسن نگه داشت             بلبل شیدا نمود سرّ نهان فاش‏

 (دو بیت از قطعه‏اى به مناسبت موضوع سخن، از مترجم)

محبوبشان از براى آنان تجلى مى‏کند. و گاهى است که تجلى بر خلاف نظم و ترتیب مى‏شود، مثلا اول تجلى لطف و سپس تحلى قهر و بار سوم تجلى لطف. و از این روست که جملات دعاها بر خلاف ترتیب واقع شده، زیرا لسان قال اولیاء تابع لسان حال آنهاست و دعاهاشان ترجمان حالات قلبى آنان است، که ظاهر عنوان باطن است و دنیا پیوند به آخرت است.

لمعه اختلاف قلوب اولیاء به حسب تجلیات‏

         برقى از منزل لیلى بدرخشید سحر             وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد؟!

 قلوب اولیاء آیینه تجلیات حق و محل ظهور اوست چنانکه خداى تعالى فرموده: «اى موسى زمینم و آسمانم مرا فرا نمى‏گیرد، و لیکن دل بنده مؤمنم مرا فراگیر است.»

چیزى که هست دلها در اینکه تجلیات حق در آنها تجلى و ظهور کند مختلف است؛ پاره‏اى از قلوب عشقى و ذوقى است که خداى تعالى به این گونه دلها به جمال و زیبایى و بهاء تجلى کند، و پاره‏اى از قلوب خوفى است که خداى تعالى بر آن گونه قلبها به جلال و عظمت و کبریاء و هیبت تجلى مى‏فرماید، و بعضى از قلوب هر دو جهت را داراست که خداوند بر آن به جلال و جمال و صفات متقابله تجلى فرماید و یا به اسم اعظم جامع تجلى کند، که این مقام به خاتم انبیاء و اوصیاء آن حضرت اختصاص دارد. و از این رو شیخ محیى الدین عربى، حکمتى را که به نام آن حضرت است «حکمت فردیه» خوانده است، زیرا در مقام جمعى الهى منفرد است ولى دیگر اولیاء اینچنین نیستند، زیرا به هر یک از آنان پروردگارشان به اسمى که مناسب حالش بوده تجلى کرده است، یا به صفت جلال مانند شیخ الانبیاء و المرسلین (صلوات اللّه علیه و علیهم اجمعین) زیرا که آن حضرت در دریاى عشق خدا غرق بود و شوریده جمال او بود و پروردگارش از پشت پرده جلال تجلى به جمال کرده بود و لذا مخصوص به خلّت (و دوستى) گردید و حکمتش حکمت مهیمنى (و شیفتگى) شد. و مانند یحیى علیه السّلام که قلبش خاضع و خاشع و منقبض بود و پروردگارش به صفت جلال در آن تجلى کرده بود، یعنى جلوه عظمت و کبریا و قهر و سلطنت را مشاهده کرده بود و لذا به حکمت جلالى اختصاص یافت.

و یا آنکه پروردگار به صفت جمال تجلى فرماید، همچون عیسى علیه السّلام. و از این رو هنگامى که یحیى علیه السّلام دید حضرت عیسى علیه السّلام مى‏خندد به او اعتراض کرد و گفت: «گویى تو از مکر و عذاب خدا ایمن شده‏اى که مى‏خندى؟» حضرت عیسى در پاسخش گفت: «گویى تو از فضل و رحمت الهى مأیوس گشته‏اى؟» پس خداوند به آنان وحى کرد که: «هر یک از شما دو نفر که گمانش به من نیکوتر است من او را دوست‏تر دارم».

بنابر این حضرت یحیى علیه السّلام به مناسبت قلب و نشأه‏اى که داشت پروردگارش با قهر و سلطنت بر او تجلى کرد و نتیجه این تجلى بود که آن اعتراض را کرد، و عیسى علیه السّلام به مقتضاى نشأه و مقامى که داشت خداوند با لطف و رحمت به او تجلى کرد و آن جواب را داد و وحیى که خداى تعالى به آنان فرستاد و فرمود: «هر یک از شما که گمانش به من نیکوتر است من او را دوست‏تر دارم» بدان مناسبت بود که رحمت خداوند بر غضبش سبقت دارد و محبت الهى در مظاهر جمال پیش از غضبش در مظاهر جلال ظهور کرده است، چنانکه در حدیث شریف وارد است: «اى کسى که رحمتش بر غضبش سبقت گرفته است.»

اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُکَ مِنْ عَظَمَتِکَ بِاعْظَمِها، وَ کُلُّ عَظَمَتِکَ عَظیمَةٌ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُکَ بِعَظَمَتِکَ کُلِّها.

 [ح 4ح‏] «بار الها به عظیم‏ترین عظمتت از تو سؤال مى‏کنم و همه عظمت تو عظیم است. بار الها به همه عظمتت از تو سؤال مى‏کنم.»

عظمت الهى و اختصاص ملک به حق تعالى‏

آیا هنوز بر سویداى قلب و دیده عقلت منکشف نشده که همه موجودات از آسمان‏هاى عوالم عقول و ارواح گرفته تا زمینهایى که مسکن اجساد و ارواح است همگى از حضرت رحموت الهى است که همه چیز را فرا گرفته و با سایه رحمتش همه ظلمات عالم ماهیات را روشن نموده، و به نور منبسطش شبهاى تاریک هیکل‏هایى را که آماده پذیرش بودند نورانى کرده، و هیچ یک از عوالم عقول مجرده و انوار اسفهبدیه و مثل نوریه و طبیعت سافله را طاقت آن نیست که نور عظمت و جلال را مشاهده کند و نظاره‏گر حضرت کبریاى متعال شود، و اگر خداى غفار به نور عظمت و هیبت بر آنها تجلى فرماید

انّیّت‏هاى همه در نور عظمت و قهر او (جلّ و علا) از هم پاشیده و ارکان بلند آسمان‏ها متزلزل گشته، و همه موجودات در پیشگاه عظمتش بى‏روح مى‏افتند، و روزى که نور عظمت حق تجلى کند همه موجودات در تابش نور عظمت او مستهلک شود و آن روز، روز رجوع تام، و روز به روز احدیّت و مالکیت مطلقه است که در آن روز مى‏فرماید: «امروز ملک از براى کیست؟» پس به واسطه تابش نور جلال و ظهور سلطنت مطلقه کسى نباشد تا پاسخ گوید، پس خود حضرت ربوبى پاسخ خود را گوید و فرماید: «ملک مخصوص خداى واحد قهار است.»

و نکته اینکه با «وحدانیت و قهاریت» توصیف شده نه با «رحمانیت و رحیمیت»، به خاطر آن است که آن روز، روز حکومت و سلطنت آن دو صفت الهى است. و اما روز رحمت، روزى است که بسط وجود و افاضه وجود شده و لذا خداى متعال در آغاز گشایش باب، و فاتحه کتاب، خود را با رحمن و رحیم توصیف فرموده، ولى روزى که وجود را قبض مى‏کند و باز مى‏گیرد، روز عظمت و قهاریت است فلذا به وحدانیت و قهاریت توصیف کرده و مى‏گوید: لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ. و در پایان دفتر نیز با مالکیت توصیف فرموده و مى‏گوید:

 «مالک روز جزا.»

و ناچار باید روزى بیاید که پروردگار، با عظمتش و مالکیتش تجلى کند و روز دولت و حکومت این دو اسم فرا رسد، که هر اسمى را روز دولتى هست که باید آن دولت ظهور یابد. و ظهور دولت اسم «معید و مالک» و مانند آنها از دیگر اسماء، در روز رجوع تام و نزع مطلق است.

و این ظهور اختصاصى به عوالم نازله ندارد بلکه در عوالم مجردات از عقول مقدسه و فرشتگان مقرب نیز جارى است. و از این روست که در روایت آمده که جناب عزرائیل پس از آنکه ارواح همه موجودات را قبض مى‏کند، جان خودش با دست قدرت حق تعالى گرفته مى‏شود. و در قرآن شریف نیز مى‏فرماید: «روزى که آسمان را همچون طومار در پیچیم.» و فرموده: «اى نفسى که داراى مقام اطمینان هستى بازگرد به سوى پروردگار خود در حالى که هم تو راضى و خشنودى و هم از تو رضایت و خشنودى حاصل است.» و فرموده: «همان طور که شما را در آغاز ایجاد کرد بازگشت خواهید نمود.» و دیگر آیات شریفه.

آیا عظیم از اسماء ذات است یا از اسماء صفات و یا از اسماء افعال‏

عظمت از صفات جلال است و ما گفتیم که هر صفت جلال را جمالى است، و اگر این جهت نبود و لطف و رحمت در عظمت و قهر مختفى نبود حضرت موسى از غشوه‏اى که به او دست داده بود هرگز به هوش نمى‏آمد، و دل هیچ سالکى را طاقت مشاهده قهر و عظمت نبود، و دیده هیچ عارفى تاب نگاه آن را نداشت، و لیکن رحمت اوست که همه چیز را فرا گرفته است. در دعاى کمیل است: «بار الها تو را سوگند مى‏دهم به عظمتت، آنچنان عظمتى که همه چیز را پر کرده.»

و عظیم از اسماء ذات است به آن اعتبار که ذات مقدس الهى داراى علوّ و کبریاست. و معلوم است که عظمت موجودات قابل مقایسه با عظمت و قدرت حق تعالى نیست، بلکه براى عظمت حق تعالى شبیهى یافت نمى‏شود، و همه عظیم‏ها در پیشگاه عظمت او متواضع و حقیرند، و عظمت هر عظیم پرتوى از عظمت اوست (پس عظیم به این اعتبار اسم ذات است). و به اعتبار اینکه بر ملکوت اشیا قاهر است و سلطنت دارد و کلیدهاى غیب و شهادت به دست اوست، از اسماء صفات است. پس خداى تعالى عظیم است از حیث ذات، و عظیم است از حیث صفت، و عظیم است از حیث فعل. و از عظمت فعل الهى معلوم مى‏شود عظمت آن اسمى که مربى چنان فعل عظیمى است، و از عظمت آن اسم به عظمت ذاتى که آن اسم از تجلیات آن ذات است به قدر استطاعت پى توان برد.

در عظمت فعل الهى‏

در عظمت فعل الهى همین بس که ثابت شده است که عوالم اشباح و اجساد با همه آنچه در آنهاست نسبت به عالم ملکوت مانند یک لحظه از زمان است در مقابل زمان، و عالم ملکوت نسبت به عالم جبروت همین نسبت را دارد، بلکه اصلا میان آن دو نسبتى نیست. و آنچه تاکنون از منظومه‏هاى شمسى کشف شده بالغ بر چهارده میلیون منظومه است که هر یک از آنها مانند منظومه شمسى ماست یعنى خورشید با همه سیارات و اقمار و مداراهایش، بلکه به مراتب بزرگتر است تا آنجا که منظومه شمسى ما یکى از سیاره‏هاست که بر گرد یکى از آن منظومه‏ها مى‏چرخد، با اینکه ستاره نپتون که دورترین ستاره منظومه شمسى ماست بر حسب اکتشافات جدید 27465 میلیون میل با خورشید فاصله دارد. این مقدار منظومه‏هایى است که تاکنون کشف شده و شاید آنچه کشف نشده خیلى بیشتر از آن باشد که تاکنون کشف شده است.

سید بزرگوار هبة الدین شهرستانى (دام عمره و توفیقه) در کتاب الهیئة و الاسلام در مسأله چهاردهم در اینکه عوالم و نظامهاى متعددى وجود دارد گوید: «در نزد حکماى هیأت عصر حاضر ثابت شده که سیارات و اقمار منظومه شمسى ما همگى نورشان را از خورشید مى‏گیرند، و وسعت منظومه شمسى ما در مدار نپتون یکهزار و پانصد میلیون فرسخ است، و اگر کسى از نپتون به خورشید نگاه کند خورشید را مانند یک ستاره کوچک مى‏بیند، و مقتضاى این آن است که در مدارى دورتر از مدار نپتون خورشید اصلا پیدا نباشد، و بنابراین محال است که ثوابت دیگر نورشان را از خورشید بگیرند، زیرا آنان از خورشید خیلى دورترند تا نپتون از خورشید؛ مگر نمى‏بینى که برخى از ستاره‏هاى دنباله‏دار دوریشان از خورشید ده برابر بیشتر از دورى نپتون از خورشید مى‏باشد و با این حال در جاذبه خورشید ما قرار دارند و در تحت جاذبه ستاره دیگر نیستند، زیرا از آن خیلى بیشتر فاصله دارند تا خورشید. و در اثبات مطلب همین کافى است که تلسکوبهایى که ستاره زحل را در فاصله‏اى که دارد هزار بار بزرگتر نشان مى‏دهد بسیارى از ثوابت را که به چشم مى‏خورند از بس دورند نمى‏تواند بزرگتر نشان دهد، فقط مى‏تواند اندکى روشن‏تر نشان دهد.

فاندیک در کتاب ارواء الظماء مى‏گوید: نزدیکترین ستاره از ثوابت منظومه شمسى ما فاصله‏اش از خورشید نهصد هزار بار بیشتر از فاصله ما با خورشید است. و در مجله الهلال مصر صفحه 478 از سال 1909 مى‏نویسد: نزدیکترین ثوابت به زمین ما «دلفا» [1] است که‏

__________________________________________________

 [1] شاید «دلفا» کلمه عربى باشد به معناى نزدیک از ماده دلف و ازدلف است که به معنى نزدیک شدن است. و این به آن مناسبت گفته شده که از همه ثوابت به منظومه ما نزدیک‏تر است.

پس از محاسبات دقیقى که به عمل آمده اختلاف زاویه دید سالانه‏اش به مقدار یک ثانیه است. و از اینجا معلوم شده که فاصله این ستاره از ما «000- 000- 000- 000- 20» میل است. یعنى بیست ترلیون میل.

با اینکه نور در هر ثانیه یکصد و نود هزار میل مسافت طى مى‏کند نور آن در مدت سه سال به ما مى‏رسد.» (پایان نقل از مجله) تا چه رسد به ستاره‏اى که نور آن در مدت یکصد سال با یکهزار سال یا بیشتر به ما مى‏رسد. و در کتاب ارواء الظماء است که «ستاره‏اى که در قدر شانزدهم است و دورى آن از ما کمتر از سیصد و شصت و سه برابر دورى ستاره شعرى از ما نیست، نورش به ما در پنج هزار سال مى‏رسد.»

من مى‏گویم: این فاصله ستاره‏اى است که در قدر شانزدهم است تا چه رسد به ستاره‏اى که در قدر بیست و هشتم باشد!» [1] غرض ما از نقل سخن سید با اینکه طولانى بود آن بود که توجه دعا کننده به عظمت ملک خدا و کلمات او جلب شود. خداى تعالى مى‏فرماید: «بگو اگر دریا براى نوشتن کلمات پروردگار من به جاى مرکب باشد، پیش از آنکه کلمات پروردگار من به پایان برسد آب آن دریا یا دریاى دیگرى که به کمک آن بگیریم تمام مى‏شود.» پس اگر عالمى که پست‏ترین و تنگ‏ترین عوالم است این چنین باشد، در عالم‏هاى وسیعى که عوالم اجساد نسبت به آنها مانند قطره‏اى هستند نسبت به دریا، بلکه چنین نسبتى نیز میان آنها نبوده و این عوالم در جنب آن عالم‏هاى وسیع اصلا قابل ذکر نیستند چه عظمتى وجود خواهد داشت؟!

__________________________________________________

 [1] اندازه‏اى است که در کتاب مزبور براى فاصله ستاره‏ها معین کرده است. طالبین به درس یازدهم از کتاب «الهیئة و الاسلام» مراجعه نمایند.

اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُکَ مِنْ نُورِکَ بِانْوَرِهِ، وَ کُلُّ نُورِکَ نَیِّرٌ. اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُکَ بِنُورِکَ کُلِّهِ.

 [ح 5ح‏] «بار الها من از تو سؤال مى‏کنم به نورانى‏ترین نورت، و همه نور تو نورانى است. بار الها من از تو سؤال مى‏کنم به همه نورت.»

در عدم انحصار نور به انوار محسوسه‏

بدان که از جلیل‏ترین چیزهایى که از عالم ملکوت بر کسى که با قدم معرفت، سالک إلى اللّه است وارد مى‏شود، و از عظیم‏ترین فیضى که از حضرت جبروت بر کسى که از قریه «نفس و طبیعت» که ساکنانش ستمکارند مهاجرت نماید افاضه مى‏شود، و از نفیس‏ترین خلعت‏هایى که پس از خلع نعل ناسوت از ناحیه وادى مقدس و بقعه مبارکه بر او پوشانده مى‏شود، و از شیرین‏ترین چیزهایى که از شجره مبارکه که در جنت الفردوس است پس از قلع نمودن شجره ملعونه از عالم طبیعت، به ذائقه او مى‏رسد آن است که سینه‏اش از براى فرا گرفتن ارواح معانى و بطون آن، و سرّ حقایق و مکنون آن، فراخ‏ مى‏شود و دریچه قلب او باز مى‏شود و آنها را از قشرهاى تعینات مجرد مى‏سازد، و از گورستان ماهیت‏هاى تاریک برمى‏انگیزد، و گرد و غبار عالم طبیعت را از سر و روى آن برمى‏افشاند، و آنها را از عالم دنیا به عالم آخرت باز مى‏گرداند، و از تاریکى تعین رهایى داده به نورانیت بى‏تعینى مى‏رساند، و از درکات نقص به درجات کمال نائل مى‏سازد.

و از این شجره مبارکه و چشمه زلال است که درهاى تأویل بر دلهاى سالکان باز مى‏شود و به شهر علماء راسخین (دانشمندان استوار و پاى برجا) درمى‏آیند و راه حس را پشت سر گذاشته به منازل کتاب الهى سفر مى‏کنند، زیرا که قرآن را منزلها و مرحله‏ها و ظاهرها و باطنهایى است که پست‏ترین آنها آن است که در پوسته الفاظ محصور، و در گورستان تعینات مدفون است، چنانکه در حدیث است که «از براى قرآن ظاهرى است و باطنى و حدّى و مطّلعى.»

و این منزل واپسین نصیب کسانى است که در زندانهاى تاریک عالم طبیعت زندانى هستند، و سایر مراتب آن را لمس نمى‏کنند مگر آنان که از کثافتهاى عالم طبیعت و حدث و آلودگى آن پاک بوده و با آب حیاتى که از چشمه‏هاى زلال و صاف جارى است وضو ساخته و دامن اهل بیت عصمت و طهارت را گرفته و به شجره میمونه مبارکه متصل گشته و به دستاویز محکمى که جدا نمى‏شود و ریسمان مستحکمى که پاره نمى‏گردد چنگ زده باشند، تا تأویل و تفسیرشان به رأى خود و از پیش خود نباشد، زیرا تأویل قرآن را بجز خدا و استواران در دانش کسى نمى‏داند.

پس همین که سینه‏اش براى پذیرش اسلام حقیقى فراخ شد و هدایت و نور الهى شامل حال او گردید آن گاه مى‏فهمد که نور نه فقط همین است که در مصداقهاى عرفى است و از جمله اعراضى است که بجز در قسمت سطحى اجسام تاریک ظاهر نمى‏شود و بجز چشم، آن هم با شرایطى که مقرر شده است حس دیگرى آن را درک نمى‏کند و دیگر حواس را از درک آن نصیبى نیست و خود را دو آن و دو لحظه نمى‏تواند باقى نگه دارد، بلکه براى او روشن مى‏شود که علم نیز نورى است که خداوند آن را در دل هر کس از بندگانش که بخواهد مى‏افکند. و حقیقت نور که عبارت است از اینکه خود در ذاتش ظهور داشته باشد و غیر خود را نیز ظاهر سازد این حقیقت در علم از طریقى تمامتر و راهى روشن‏تر و محکم‏تر جلوه‏گر است.

پس نور علم براى همه حواس و وسایل درک جلوه‏گر است، بلکه در مرآتهایى که فوق حواس است جلوه‏گر است، از قبیل نفوس کلیه الهیه و عقول مجرده قدسیه و فرشتگان پاک و پاکیزه. و به واسطه علم است که باطنهاى اشیاء همانند ظواهرشان منکشف مى‏شود. و علم نورى است که به عمق زمین و آسمان دور دست نفوذ مى‏کند و خود نیز در طول مرور شبها و روزها باقى مى‏ماند، بلکه بعضى از مراتب علم بر زمان و زمانیات احاطه کرده و مکان و مکانیات در نزد آن درهم مى‏پیچد.

در مبدأ انوار و نور واجب‏

بلکه بعضى از مراتب علم، واجب است به وجوب او، [1] و بر آسمان و زمین‏ها گسترش دارد «و اوست که به همه چیز احاطه علمى دارد»، و آن وقت است که به فضل خدا و موهبت او بر قلب سالک‏

__________________________________________________

 [1] مانند صور مرتسمه بنا بر مذهب شیخ، و اعیان ثابته بنابر مسلک عرفا. (مترجم)

منکشف مى‏شود که نور عبارت است از وجود، و در دار هستى بجز او نورى و ظهورى نیست، و هر چه نور و ظهور است به او باز مى‏گردد (چنانکه در حدیث وارد است): «اى خدایى که نور را نورانى کرده‏اى.

اى خدایى که تاریکى‏ها و نور را قرار داده‏اى.» (و در قرآن کریم است:) «اللّه نور آسمان‏ها و زمین است.» و نورانیت انوار عرفى و نورانیت علوم با همه مراتبش همه از آن نور گرفته شده و گر نه ماهیت آنها همه ظلمت است، تاریکى‏هایى که به روى هم انباشته شده و کدورتهایى که در هم فرو رفته. پس نورانیت عالم ملک و ملکوت، و ظهور پردگیان قدس و جبروت، همه به واسطه نور اوست و اوست نور مطلق و ظهور صرف، بدون آنکه با کمترین ظلمت و کدورتى آمیخته باشد، و دیگر مراتب انوار همگى از نور اوست. و در دعاى کمیل است:

 «بار الها، تو را مى‏خوانم به نور و جهت آن چنان نورى که همه چیز براى آن روشن شده است.» و در کافى از قمى، و او از حسین بن عبد اللّه صغیر، و او از محمد بن إبراهیم جعفرى، و او از احمد بن على بن محمد بن عبد اللّه بن عمر بن على بن أبی طالب، و او از امام صادق علیه السّلام نقل مى‏کند که فرمود: «همانا خداى تعالى بود هنگامى که بودى نبود، پس بود و مکان را آفرید، و نورها را آفرید، و نور الانوار را که همه انوار از آن نورانى شد آفرید، و از نور خودش که انوار از آن نورانى است در آن جارى کرد، و آن همان نورى است که از آن محمد و على را آفرید، پس آن دو بزرگوار همواره دو نورهاى نخستین بودند چون پیش از آن دو چیزى پا به عرصه وجود نگذاشته بود، پس آن دو نور پاک و پاکیزه در صلب‏هاى پاک در جریان بود تا آنکه در پاکترین صلب‏هاى پاک که عبارت از عبد اللّه و ابى طالب بود از هم جدا شدند.»

سخنى از نور نقل کلام منسوب به محیى الدین، و اینکه نور اسم صفت است یا اسم فعل؟

داود بن محمود قیصرى در شرح فصوص الحکم و محمد بن حمزة ابن فنّارى در شرح مفتاح غیب الجمع و الوجود تألیف محقق عارف محمد بن اسحاق قونوى، به شیخ بزرگ محیى الدین عربى اندلسى نسبت داده‏اند که: «نور» از اسماء ذات است، و محیى الدین هر اسمى را که دلالتش بر ذات ظاهر باشد اسم ذات، و هر اسمى را که دلالتش بر صفات روشن‏تر باشد اسم صفت، و اگر بر افعال روشن‏تر باشد اسم فعل قرار داده است.

ابن فنارى گوید: من مى‏گویم: شیخ کبیر پس از آنکه اسماء را در این جدول ضبط کرده (آن گاه جدولى نوشته و در آن جدول نور را در ردیف اسماء ذات نوشته است) گفته: «این‏ها که اسماء حسنى هستند بعضى از آن بر ذات او (جلّ جلاله) دلالت دارد، و گاهى با اینکه بر ذات دلالت دارد بر صفات او و یا افعال او و یا بر هر دو نیز دلالت دارد. پس هر آن اسمى که دلالتش بر ذات ظاهرتر بود ما آن را اسم ذات قرار دادیم و همین کار را در اسماء صفات و افعال کردیم، یعنى هر اسمى که دلالتش بر صفت یا فعل ظاهرتر بود اسم همان قرار دادیم. و این نه به آن معناست که اسم‏هایى که در جدول اسم ذات نوشته شده در غیر آن مدخلیتى ندارند؛ مانند اسم «رب» که اگر به معناى ثابت باشد اسم ذات است، و اگر به معناى مصلح و سازنده باشد اسم فعل است، و اگر به معناى مالک باشد اسم صفت است.»

و نیز شیخ در همانجا گفته: «بدان که مقصود ما از ذکر این اسماء  (یعنى اسمائى که در جدول ذکر شده) آن نیست که اسماء اللّه را منحصر در این‏ها کرده باشیم و نه اینکه بگوییم بجز این‏ها اسم دیگرى براى ثبت در این جدول یافت نمى‏شود، بلکه این ترتیب چیزى بود که به ذهن ما گذشت. پس اگر تو اسمى از اسماء حسنى را دیدى بر این جدول بیفزا، و هر اسمى را در آنچه ظاهرتر است از اسم و فعل و صفت منظور بدار.» (پایان آنچه به شیخ نسبت داده شده بود).

من مى‏گویم: اظهر آن است که «نور» از اسماء صفات و بلکه از اسماء افعال باشد، زیرا «ظاهر ساختن نور چیز دیگرى را» در مفهوم آن اخذ شده. پس اگر آن غیر را اسماء و صفات در حضرت الهیه دانستیم نور از اسماء صفات خواهد بود. و اگر آن غیر عبارت باشد از مراتب ظهورات عینیه، در این صورت نور از اسماء افعال خواهد شد چنانکه در آیه شریفه مى‏فرماید: «اللّه نور آسمان‏ها و زمین است.» و مى‏فرماید: «خدا هر کسى را که بخواهد به نورش هدایت مى‏فرماید.»

و سید الموحدین امیر المؤمنین علیه السّلام در دعاى کمیل عرض مى‏کند: «بار الها، تو را مى‏خوانم به آن نور و جهت که همه چیز براى آن روشن شده است.» و در دعاى سمات است: «بار الها تو را مى‏خوانم به آن نور و جهت که به واسطه آن به کوه تجلى کردى و کوه را از هم پاشیدى و موسى مدهوش بر زمین افتاد.» پس اسم «نور» در تحت اسم «ظاهر» است و رب شهادت مطلق و یا شهادت مقید است. و همچنین اسم «رب» که شیخ آن را در ردیف اسماء ذات تعیین کرد، آن نیز به اسم فعل شبیه‏تر است.

و این گونه مطالب را توضیحات بیشترى است که مناسب با وضع این اوراق نیست و تنگى مجال و وقت، و کثرت هجوم گرفتاریها و ناراحتى‏ها نیز اجازه بیش از این را نمى‏دهد. بار الها، عاقبت ما را اصلاح فرما، و ریشه درخت ظلمت و تاریکى را از دل ما بر کن (یا ریشه ستمکاران را بر کن).

اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُکَ مِنْ رَحْمَتِکَ بِاوْسَعِها، وَ کُلُّ رَحْمَتِکَ واسِعَةٌ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُکَ بِرَحْمَتِکَ کُلِّها.

 [ح 6ح‏] «بار الها، من از تو سؤال مى‏کنم به گسترده‏ترین رحمتت، و همه رحمتهاى تو گسترده است، بار الها از تو سؤال مى‏کنم به همه رحمتت.»

فرق میان رحمت رحمانیه و رحمت رحیمیه‏

رحمت رحمانیه مقام بسط وجود است، و رحمت رحیمیه مقام بسط کمال وجود، پس با رحمت رحمانیه اصل وجود ظهور یافته، و با رحمت رحیمیه هر چیزى به کمال معنوى و هدایت باطنى خود مى‏رسد. و لذا در دعا وارد است: «اى رحمن دنیا و رحیم آخرت»، «و خداوند رحمن است نسبت به همه خلق خود، و رحیم است بر مؤمنین به طور اختصاص.» پس خداى متعال با حقیقت رحمانیت خود فیض وجود را بر ماهیات معدوم و هیاکل هالک و نابود افاضه کرد، و با حقیقت رحیمیت افاضه کمال وجود فرمود، و طلوع صبح‏ دولت رحیمیت در نشأه آخرت بیش از پیش افاضه فیض مى‏کند.

و در برخى از روایات است: «اى رحمان دنیا و آخرت، و اى رحیم دنیا و آخرت.» و این به آن اعتبار است که خداوند در هر موجودى عشق طبیعى سیر به سوى کمال خود را ایجاد فرموده که تدریجا به مقام خود برسد و در عالم آخرت و روزى که هر کس کشته خود را درو خواهد کرد و هر فردى به فعلیت و کمال لایق خود خواهد رسید، نفوس طاهره تزکیه شده به مقامهاى قرب و کرامات و بهشتى که به پهناى آسمان‏ها است خواهند رسید، و نفوس برگشته درنده و حیوان خو و شیطان صفت به دوزخ و درکات آن و عقربها و مارها خواهند رسید «هر کسى آن درود عاقبت کار که کشت». که وصول به این مراتب و درکات نسبت به نفوس برگشته شیطانى خود کمال آن نفوس است، هر چند نسبت به نفوس تزکیه شده و مستقیم انسانى نقص است.

و بنا بر طریقى که شیخ محیى الدین عربى دارد مسأله رحیمیت حضرت حق در هر دو جهان روشن است، که بنا به مسلک او ارحم الراحمین در نزد نام «المنتقم» شفاعت مى‏کند و زمام دولت را خود به دست مى‏گیرد، و «المنتقم» تحت سلطنت و حکومت او قرار مى‏گیرد.

رحمانیت و رحیمیت ذاتى و فعلى‏

و رحمانیت و رحیمیت یا فعلى است و یا ذاتى. پس خداى تعالى صاحب رحمت رحمانیه ذاتى و رحمت رحیمیه ذاتى است. و رحمت رحمانیه ذاتى و رحیمیت ذاتى عبارت است از تجلى ذات بر ذات که در اثر این تجلى، صفات و اسماء الهیه و لوازم آنها از اعیان ثابته به ظهور علمى ظاهر مى‏شوند و در عین علم اجمالى در حضرت واحدیت، کشف تفصیلى حاصل آید. [1] همچنانکه حضرت حق تعالى صاحب رحمت رحمانیه فعلى و رحیمیه فعلى مى‏باشد. و رحمانیت و رحیمیت فعلى عبارتند از تجلى ذات در ملابس افعال، به اینکه اعیان را مشمول فیض و کمال فرموده و فیض منبسط، اعیان را بر طبق غایت کامل و نظام اتم به ظهور مى‏رساند.

و یکى از اسرار اینکه دو نام مبارک رحمن و رحیم در فاتحه کتاب تدوینى تکرار شده آن است که رحمت رحمانیه و رحیمیه در هر دو مقام یعنى مقام ذات و مقام فعل گفته آید تا کتاب تدوینى با کتاب تکوینى مطابقت نماید، زیرا ظاهر عنوان باطن است، و لفظ و عبارت عبارتى است از تجلى معنى و حقیقت در لباس صداها و شکل‏ها و پوشش پوست‏ها و هیئت‏ها.

معانى مختلف رحمن و رحیم و حمد در بسم اللّه و فاتحة الکتاب‏

پس اگر الرحمن الرحیم را که در بسم اللّه است براى لفظ جلاله که اللّه است صفت گرفتیم اشاره خواهد بود به رحمانیت ذاتى و رحمیت ذاتى، و الرحمن الرحیم دومى که در سوره الحمد است اشاره خواهد بود به رحمانیت فعلى و رحیمیت فعلى، و اللّه در

__________________________________________________

 [1] همان گونه که ذات حضرت حق علم است به نحو اجمال و بساطت چنانکه در روایات نیز وارد است که ربّنا علم کلّه، ولى این اجمال و بساطت مانع از آن نیست که حضرت حق علم به اشیاء به طور تفصیل داشته باشد، چنانکه بعضى گفته‏اند که حضرت حق علم تفصیلى به اشیاء ندارد. و تفصیل بحث را جاى دیگر است.

الحمد للّه عبارت مى‏شود از الوهیت فعلى و مقام جمع تفصیل الرحمن فعلى و الرحیم فعلى، و الحمد عبارت مى‏شود از عوالم مجردات و نفوس اسفهبدیه که بجز حمد و اظهار کمال منعم حیثیت دیگرى ندارند. (زیرا همه فعلیت محضه‏اند و هیچ چیز بالقوه ندارند).

و در تمام سلسله وجود بجز همین عوالم نورى موجود دیگرى یافت نمى‏شود که تماما حمد باشد و هیچ حیثیت کفرانى در او نباشد، و فقط همین عوالم نورى هستند که به گفته اهل ذوق و عرفان انّیّات صرف و بدون ماهیت مى‏باشند، و عوالم و عالمیان دیگر همگى در مرتبه‏اى پست‏تر از این عوالم هستند.

بنابراین، معناى سوره مبارکه چنین مى‏شود: به نام خداوندى که صاحب رحمت رحمانیه ذاتى و رحیمیت ذاتى است. عوالمى که سراپا حمد است گشایش یافت، عوالمى که عبارتند از تعین الهیت مطلقه در مقام فعل، و از براى سایر مراتب موجودات که از مقام مقدسین نازل شده‏اند ذوات ربوبى هستند و آنان را در تحت تربیت خود گرفته‏اند، از قبیل ملائکه روحانیین که با کریمه مبارکه و الصّافّات صفاّ، فالمدّبرات أمرا به آنها اشاره شده، و این ذوات ربوبى داراى رحمت رحمانیه فعلى و رحیمیه فعلى هستند، یعنى براى آنهاست مقام بسط وجود و بسط کمال عینى در حضرت شهادت، و داراى مالکیت و قابضیت مى‏باشند در روزى که همگى به سوى این ذوات برمى‏گردند، که رجوع به این‏ها همان رجوع إلى اللّه است، زیرا ظهور شى‏ء از خود آن شى‏ء، مباین نبوده بلکه او عینا خود اوست (و اسماء و صفات ظهور ذات است پس رجوع به اسماء رجوع به ذات خواهد بود).

و اگر الرحمن الرحیم را صفت اسم در بسم اللّه گرفتیم، قضیه به عکس مى‏شود (یعنى الرحمن و الرحیم در بسم اللّه رحمانیت و رحیمیت فعلى مى‏شوند، و الرحمن و الرحیم در فاتحة الکتاب رحمانیت و رحیمیت ذاتى مى‏شوند. زیرا در این صورت اسم) به معناى مشیت مى‏شود، یعنى مشیت اللهى که رحمانیت فعلى و رحیمیت فعلى به او متحقق مى‏شود. و اللّه در الحمد للّه عبارت مى‏شود از الهیت ذاتى؛ و الرحمن الرحیم در سوره حمد عبارت مى‏شوند از رحمانیت و رحیمیتى که از صفات ذات مى‏باشند (نه از صفات فعل)، و همچنین روبوبیت و مالکیت نیز عبارت از صفات ذات خواهند بود. و ما در شرح جمله «اللهم انى أسئلک من أسمائک» آنچه را که در تفسیر اسم از طریق اهل بیت عصمت و طهارت، و مهابط وحى و فرشتگان الهى استفاده مى‏شود اشارت خواهیم کرد.

تنبیه و اعتراض در مرتبه اسم رحمن و رحیم‏

قیصرى در مقدمات شرح فصوص گوید: «اگر حقیقت وجود را شرط فقط کلیات اشیاء دانستیم پس آن مرتبه اسم رحمن است که رب عقل اول است و به نام لوح قضا (مقام جمع) و ام الکتاب و قلم اعلى خوانده مى‏شود. و اگر حقیقت وجود را شرط کلیات اشیاء دانستیم به طورى که کلیات در آن جزئیاتى باشد مفصل و ثابت بدون آنکه از کلیاتشان در احتجاب باشند، پس آن عبارت مى‏شود از مرتبه‏ اسم الرحیم که رب نفس کلى است [1] و به نام لوح قدر (مقام تدریج) خوانده مى‏شود و آن همان لوح محفوظ و کتاب مبین است.»

من گویم: اینکه قیصرى گفته، هر چند به یک توجیه صحیح است ولى مناسب‏تر آن بود که مرتبه اسم الرحمن را مرتبه بسط وجود بر همه عوالم چه کلیّاتش و چه جزئیاتش قرار مى‏داد، و مرتبه اسم الرحیم را مرتبه بسط کمال وجود قرار مى‏داد به کلیات عوالم و جزئیات آن، زیرا رحمت رحمانیه و رحیمیه همه چیز را فرا گرفته و به همه عوالم احاطه دارد، پس آن دو عبارتند از تعین مشیت، و اما مقام تعقل و مقام نفس مقام تعین در تعین است. پس بهتر آن است که گفته شود: اگر حقیقت وجود به شرط بسط اصل وجود گرفته شود پس آن عبارت مى‏شود از مرتبه اسم الرحمن، و اگر به شرط بسط کمال وجود گرفته شود پس آن عبارت مى‏شود از مرتبه اسم الرحیم، و لذا در دعاها وارد شده است: «بار الها من از تو سؤال مى‏کنم به آن رحمتت که همه چیز را فرا گرفته.» و از پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم روایت شده که «خداى تعالى را صد رحمت هست که یکى از آن رحمت‏ها را بر زمین نازل کرد و آن را در میان خلقش پخش کرد، هر چه عاطفه و رحم در میان خلق هست به واسطه آن یک رحمت است؛ و نود و نه رحمت را به‏

__________________________________________________

 [1] کلى در اصطلاح منطق به معناى ما ینطبق على الکثیرین است در مقابل جزئى. و اما در اصطلاح فلسفه و عرفان به معناى سعه وجودى است، مانند آنکه گویند: کلیات اشیاء در معرض کون و فساد نمى‏باشند. که مراد صور مثالى و ارباب انواع موجودات جسمانى است. و خلاصه کلام آن که: قیصرى رحمانیت حضرت حق را مخصوص کلیات اشیاء دانسته، و رحیمیت حق را شامل کلیاتى که جزئیات هم در آن باشد و جزئیات حجاب کلیات نباشد. ولى حضرت امام این مطلب را درست نمى‏دانند بلکه رحمانیت و رحیمیت هر دو را شامل کلیات و جزئیات مى‏دانند، و لیکن رحمانیت مخصوص اصل وجود است و رحیمیت شامل کمال وجود. (مترجم)

تأخیر انداخت تا روز رستاخیز به واسطه آن رحمت‏ها بندگان خودش را مورد رحمت قرار دهد.»

رحمانیت و رحیمیت حق تعالى در نظر عارف بزرگوار حاج میرزا جواد ملکى (قدس سره)

یکى از بزرگان اصحاب سلوک و معرفت (رضى اللّه تعالى عنه) در کتاب اسرار الصلوة در تفسیر سوره فاتحه پس از آنکه این روایت نبوى را نقل مى‏کند، چنین مى‏گوید:

 «پس اطلاق رحمن و رحیم به خداى تعالى بدان اعتبار است که خالق رحمت رحمانیه و رحیمیه است به اعتبار آنکه این رحمت با آن حضرت قائم است به طور قیام صدور نه قیام حلول. پس رحمت رحمانیه او عبارت است از افاضه وجود که منبسط در همه مخلوقات است، و بنا بر این خود ایجاد عبارت است از رحمانیت او، و موجودات رحمت او هستند. و رحمت رحیمیه خدا عبارت است از افاضه هدایت و کمال به بندگان مؤمنش در دنیا، و پاداش و ثواب در آخرت. پس ایجاد خدا همه را چه نیکوکار و چه بدکردار شامل است- تا آنکه مى‏گوید- پس آن که به عالم از این جهت نگاه مى‏کند که به ایجاد حق تعالى قائم است، گویى به رحمانیت حق نگاه کرده و گویى در خارج بجز رحمن و رحمت او چیزى نمى‏بیند. و آن که به عالم از آن جهت نگاه مى‏کند که خداوند آن را ایجاد کرده (و ایجاد را مى‏بیند نه موجود را) گویى بجز رحمن چیزى را ندیده است.»

 (پایان کلام آن بزرگ که جایگاهش در بهشت برین برتر باد)

نظر مؤلف در رحمانیت و رحیمیت و تصحیح کلام عارف مذکور

من مى‏گویم: اگر مقصود ایشان از وجود منبسط همان است که در میان اهل معرفت شیوع دارد که همان مقام مشیت و الهیت مطلقه و مقام ولایت محمدیه و دیگر القاب که بر حسب نظرها و مقامات گفته شده مى‏باشد، این معنا با مقام رحمانیتى که در بسم اللّه الرحمن الرحیم است مناسبت ندارد، زیرا رحمن و رحیم در بسم اللّه تابع اسم اللّه مى‏باشند و از تعینات او هستند؛ و ظل منبسط ظل اللّه است، نه ظل الرحمن، زیرا حقیقت ظل منبسط عبارت است از حقیقت انسان کامل و رب انسان کامل، و کون جامع همان اسم اعظم الهى (یعنى اللّه) است که محیط است به الرحمن الرحیم، و لذا در فاتحه کتاب الهى نیز تابع قرار داده شده‏اند. و اگر مقصود ایشان از وجود منبسط، مقام بسط وجود است، البته مناسب با مقام و موافق با تدوین و تکوین است ولى با ظاهر کلامشان مخالف است. و آنچه ایشان گفته‏اند نیز صحیح است به اعتبار آنکه مظهر در ظاهر فانى است. پس مقام رحمانیت از این نظر همان مقام الوهیت است، چنانکه خداى تعالى مى‏فرماید: «بگو اللّه را بخوانید یا رحمن را، هر کدام را بخوانید اسماء حسنى مخصوص اوست.» و فرمود: «رحمن قرآن را تعلیم کرد [1]، انسان را آفرید.» و فرمود: «اوست اللّه که الهى جز او نیست، رحمن و رحیم است.»

__________________________________________________

 [1] وجه استشهاد به این آیه ظاهرا براى آن است که علم صفت ذات است، پس معلم نیز ذات خواهد بود، و لیکن در این آیه به رحمن نسبت داده شده به اعتبار فناى مظهر در ظاهر.

یادآورى در اینکه مقصود از رحمت در این فقره دعا رحمت فعلى است نه رحمت ذاتى‏

بدان که تجلى خداى تعالى به تجلى رحمانى ذاتى در عالم اسماء و صفات هر چند پر بهاتر و نورانى‏تر است و رحمتش در آن مقام وسیع‏تر، زیرا عالم ربوبى عالمى است بسیار وسیع، ولى در این فقره از دعا ظاهر آن است که مقصود از رحمت، رحمت فعلى است و فیضى است که از مقام رحمانیت ذاتى بر مرحومات افاضه مى‏شود و بارانى است که از آسمان الوهیت بر زمین‏هاى خشک فرود مى‏آید.

در وسیع بودن رحمت و اوسع بودن آن‏

و معلوم باد که هر مرتبه‏اى از تعینات و هر موجودى از موجودات را رویى به جهان غیب و نور است و رویى به جهان ظلمت و قصور، که این ظلمت و قصور ناشى از حقیقت ذات مکدر موجودات و ماهیات تاریک است. پس به اعتبار آن وجهه نورانى که به سوى جهان رحمت و مغفرت است مرتبه‏اى خواهد بود از مراتب رحمت الهى، و به اعتبار آن وجهه‏اى که به سوى خود اوست مرحوم و مورد رحمت قرار مى‏گیرد. پس همان‏گونه که مرحومات را تکثر عرضى بالذات است و تکثر طولى بالعرض، همچنین از براى رحمت تکثر عرضى بالعرض است و تکثر طولى بالذات که برخى از آن وسیع است و برخى وسیع‏تر، و بعضى محیط است و بعضى محاط، چنانکه در حکمت عالیه مقرر است. و معلوم است که مناسب با حال دعا کننده‏ آن است که از خداى تعالى به جهاتى که منتسب به اوست سؤال کند که عبارت از جهات رحمت و ظل نورانى باقى است. پس موجود مرحوم نیازمند از خداى رحیم بى نیاز سؤال مى‏کند به واسطه رحمت واسعه الهیه.

اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُکَ مِنْ کَلِماتِکَ بِاتَمِّها، وَ کُلُّ کَلِماتِکَ تامَّةٌ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُکَ بِکَلِماتِکَ کُلِّها.

 [ح 7ح‏] «بار الها از تو سؤال مى‏کنم به تمام‏ترین کلماتت و همه کلمات تو تمام است. بار الها از تو سؤال مى‏کنم به همه کلماتت.»

در شرح کتاب تکوین و کلمات آن‏

شاید پس از آنکه دیده دلت باز شده و از زندان طبع بیرون آمده و به آنچه از پیش گفتیم مراجعه کنى، به حقیقت کلمه و کلام آشنا گشته و روح آن دو را فهمیده باشى و با دلیل روشن پروردگارت بتوانى مغز معناها را از پوست آنها جدا نموده و پیکر معانى را که در گورستان الفاظ دفن شده‏اند بر انگیزى. و از آنچه به گوش جانت خوانده شد و بر روح و عقلت املاء شد باید متوجه شده باشى که عوالم وجود و کشور هستى از غیب و شهود همگى کتاب است و آیات و کلام و کلمات، و آن را ابوابى است تنظیم شده، و فصل‏هایى است مفصل، و کلیدهایى است که ابواب آن با آنها باز مى‏شود، و خاتمه‏هایى که‏ کتاب به وسیله آنها به پایان مى‏رسد، و هر کلمه‏اى را حرف‏هایى و هر حرفى را زبرى و بیّناتى است. [1]

پس فاتحه کتاب تکوینى الهى که خداى تعالى آن را با دست قدرت کامله خود تصنیف فرموده، و همه کتاب به وجود جمعى الهى که از کثرت منزه و از هر گونه عیب و کدورتى مقدس است، در آن وجود دارد از جهتى همان عالم عقول مجرده و روحانیون از ملائکه و تعیّن اولى مشیّت است و از جهتى خود مشیت است، زیرا مشیت است که مفتاح غیب وجود است و در زیارت جامعه است که خداى تعالى به واسطه شما فتح کرد. چون حضرات ائمه معصومین علیهم السلام هم افق با مشیت حضرت حق‏اند چنانکه به همین معنى اشاره فرموده در آیه شریفه: «سپس نزدیک شد و نزدیکتر تا به فاصله میانه دو قوس بلکه نزدیکتر رسید.» و این آیه گرچه درباره رسول خداست ولى همگى آن بزرگواران از جهت ولایتى یکى هستند چنانکه فرمود: «اول ما محمد است، و وسط ما محمد است، و آخر ما محمد است، و همه ما از یک نور هستیم.» و چون همه کتاب در فاتحة الکتاب است و فاتحه به وجود جمعى در بسم اللّه الرحمن الرحیم است و آن هم در باء بسم اللّه و باء بسم اللّه در نقطه‏اى است که در زیر باء است على علیه السّلام فرمود: «من آن نقطه هستم» و در روایت است که: «ظهور وجود به وسیله باء بود، و به وسیله نقطه، عابد از معبود تمیز یافت.»

و خاتمه کتاب الهى و تصنیف ربانى، عالم طبیعت و طومار عالم‏

__________________________________________________

 [1] هر حرفى را دو صورت است صورت لفظى و صورت کتبى که یکى را زُبُر و دیگرى را بیّنات گویند. مثلا حرف «لام» صورت لفظى‏اش مرکب است از «ل، ا، م» و صورت کتبى‏اش فقط «ل» است. (مترجم)

کون به حسب قوس نزول است و گر نه ختم و فتح، یکى است. زیرا آنچه از آسمان الهیت نازل مى‏شود به سوى او عروج مى‏کند در روزى که به اندازه هزار سال است از روزهایى که شما مى‏شمارید. و این است جهت خاتمیت نبى مکرم و رسول هاشمى معظم که او آغاز وجود است چنانکه در روایت است: «ماییم سبقت گیرندگان و آخران».

و در فاصله فاتحه کتاب و خاتمه‏اش سوره‏ها و باب‏ها و آیه‏ها و فصل‏هاست. پس اگر وجود مطلق و تصنیف الهى منظم را به همه مراتب و منازلش یک کتاب اعتبار کردیم آن وقت هر یک عالم از عوالم کلیه بابى از ابواب و جزوى از جزوه‏هاى آن بوده، و هر یک عالم از عوالم جزئیه سوره آن و فصل آن خواهد بود، و هر مرتبه از مراتب هر عالم یا هر جزئى از اجزاء آن عالم آیه آن کتاب و کلمه آن مى‏شود، و آیه شریفه «از آیات او آن است که شما را از خاک آفرید سپس شما بشرى شدید پراکنده در روى زمین- تا آخر آیات» به این اعتبار برمى‏گردد. و اگر سلسله وجود را کتابهاى متعدد و تصنیف‏هاى متکثر دانستیم، هر عالم کتاب مستقلى خواهد بود که ابواب و آیات و کلماتى دارد به اعتبار مراتب و انواع و افراد، و مثل اینکه آیه شریفه «هیچ تر و خشکى نیست مگر اینکه در کتاب مبین است» به حسب این اعتبار است. و اگر هر دو اعتبار را منظور داشتیم وجود مطلق، یک دوره کتاب چند جلدى خواهد بود که هر جلد آن داراى باب‏ها و فصل‏ها و آیات بیّنات مى‏باشد. [1]

__________________________________________________

 [1] مخفى نماند که سلسله وجود را دو اعتبار دیگر هم هست یکى عبارت است از اعتبار کثرت در وحدت، و دوم اعتبار وحدت در کثرت. بنابر اعتبار اول، سلسله وجود یک کلمه است و آن کلمه «کن وجودى» است که در آیه شریفه به آن اشاره شده: «هر گاه اراده کند، همین که به چیزى بگوید «باش»، پس او خواهد بود.» و در خطبه روز فطر از امیر المؤمنین علیه السّلام است: «خدایى که به کلمه او هفت آسمان برپا، و زمین‏هاى هفتگانه برقرار شد، و کوههاى محکم استوار، و بادهاى تلقیح کننده در وزیدن، و ابرها در جو آسمان در حرکت، و دریاها در حدود خودشان ایستاده‏اند. پس والا و مبارک باد اللّه پروردگار جهانیان.» و به اعتبار دوم، کلمات است. (مؤلف)

روشنگرى و توضیح در معناى کلمه تامّه و کلمه أتم‏

لازم است که بدانى که تمام بودن هر چیزى بر حسب خود آن چیز و متناسب با آن است. مثلا تمام بودن علم به آن است که حقایق آنچنان منکشف گردد که هیچ جهل و پوشیدگى و حجاب در آن نباشد. و تمام بودن نور به آن است که هیچ تاریکى و کدورت در آن نباشد. و به عبارت دیگر تمام بودن هر چیز عبارت است از خالص بودن آن چیز از هر چه مقابل و ضد اوست، و در حیثیات و کمالات خودش خلاصه شود. و به این قیاس مى‏توانى بفهمى که تمام بودن کلام و کلمه و تمامتر بودنشان چیست. تمام بودن کلام و کلمه به آن است که دلالتشان واضح بوده و هیچ گونه اجمال و تشابهى در آنها نباشد، و بالاخره از هر چه غیر جنس کلام و کلمه است خالص باشد.

پس برخى از کلمات این کتاب الهى تمام است و برخى تمامتر، و بعضى ناقص و بعضى ناقص‏تر. و ناقص بودن و یا تمام بودن کلمات این کتاب از جهت مرآتیت و نمودار بودن آن است عالم غیب الهى و سرّ مکنون و کنز مخفى را.

انسان کامل، اتمّ کلمات اللّه است‏

پس هر چیزى که تجلى حق در آیینه ذات او تمامتر باشد دلالتش بر عالم غیب بیشتر خواهد بود، بنابراین از آنجایى که عالم عقول مجرده و نفوس اسفهبدیه از ظلمت ماده منزه و از کدورت هیولى مقدس است و از غبار تعین ماهیت، خالص است از این رو کلمات تامات الهیه هستند. ولى چون هر یک از آنها آیینه یک صفت و یا یک اسم الهى است کلمه ناقص است چنانکه فرمود: «بعضى از فرشتگان و روحانیون همواره در رکوع‏اند و به سجده نمى‏روند، و برخى از آنان همیشه در سجده‏اند و به رکوع نمى‏روند.» ولى انسان کامل از آنجا که کون جامع و آیینه تمام نماى همه اسماء و صفات الهیه است از این رو تمامترین کلمات الهیه است، بلکه او همان کتاب الهى است که همه کتابهاى الهى در آن است، چنانکه از مولاى ما امیر مؤمنان و سید موحدان نقل شده بدین مضمون:

مپندار خود را که جرم صغیرى             که پنهان شده در نهادت جهانى‏

تویى آن کتاب مبین کز حروفت             شده ظاهر اسرار گنج نهانى‏

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد